به گنجشک گفتندبنویس:
"عقابی پرید.
عقابی فقط دانه از دست خورشید چید.
عقابی دلش آسمان ،بالش از باد،به خاک وزمین تن نداد."
***
وگنجشک هر روز همین جمله ها را نوشت وهی صفحه ،صفحه
وهی سطر ،سطر
چه خوش خط وخوانا نوشت.
***
وهر روز دفتر مشق او را معلم ورق زد
وهر روز هم گفت:آفرین چه شاگرد خوبی ،همین.
***
ولی بچه گنجشک یک روز باخودش فکر کرد:
برای من این افرین ها که بس نیست!
سوال من این است
چرا آسمان خالی افتاده آنجا
برای عقابی شدن
چرا هیچ کس نیست؟
چقدر از "عقابی پرید"فقط رونویسی کنیم؟
چقدر آسمان
خط خطی
بال کاهی
چرا پرکشیدن فقط روی کاغذ
چرا نقطه هر روز باز از سر خط
چرا.....؟
برای پریدن از این صفحه ها
نیست راهی؟
وگنجشک کوچک پرید
به آن دورها
به آنجا که انگشت هر شاخه ای رو به اوست
به آن دورها
وهی دور و هی دورتر
واز هر عقابی که گفتند مغرورتر
وگنجشک شد نقطه ای
نه در آخر جمله در دفتر این وآن
که بر صورت اسمان
میان دو ابروی رنگین کمان
منبع:
www.nooronar.com