گفتم: می ترسم نمازم قضا شود.
گفت: وقت زیاد است جبران میکنی
گفتم: نماز جماعت مسجد از دستم می رود.
گفت: ای بابا چرا این همه به خودت سخت میگیری
... اینقدرمرا به حرف گرفت که خورشید نمایان شد... شیطان تو دلم بهم گفت: غم مخور تمام روز می توانی قضایش کنی
... خواستم اذکار صبحگاهی را بخوانم باز هم دلم را به وسوسه هایش مشغول کرد...
گفتم: نگذاشتی اذکارم را هم بخوانم
گفت: ولش کن غروب می خوانی
...خواستم توبه کنان روز را شروع کنم
گفت: ول کن بابا هنوز جوانی از زندگی لذت ببر
گفتم: از مرگ می ترسم
گفت: حالا حالاها عمر داری بی خیال مرگ
... رفتم کتابی مطالعه کنم
گفت:چیکار میکنی برو روحت را با گوش دادن به ترانه ای آوازی چیزی مشغول کن
گفتم: نه حرام است
گفت: برخی از علما اجازه داده اند
گفتم: در دفترم احادیث حرام بودن آن را یادداشت کرده ام
گفت: همه ی آنها ضعیفند
... زن جوانی از جلو خانه ام رد شد، نگاهم را پایین انداختم.
گفت: چرا نگاه نمی کنی؟
گفتم: درست نیست برای دلم خطر دارد
گفت: خطر چیه در زیباییش تفکر کن و به حلال بیاندیش
... مدتی بعد در راه سفر خانه ی خدا به او رسیدم...
گفت: آها کجا به خیریت
گفتم: برای انجام عمره می روم
گفت: بابا مگه مجبور بوده ای خودت را تا این حد به زحمت انداخته ای، درهای حسنات دیگر، که بسته نشده اند راههای عمل خیر بسیارند.
گفتم: اعمال انسان بایستی اصلاح شوند.
گفت: هیچکس به عمل خودش به بهشت نمی رود مگر به رحمت خدا نباشد.
... مکه که رسیدم خواستم بروم برای مردم سخنرانی کنم ...
گفت: خودت را به مهلکه منداز
گفتم: برای مردمان سودمند است
گفت:می ترسم با این سخنرانیها مشهور بشی وازخودت درری که تباه نفس میشوی
گفتم: نظرت درمورد بعضی ها چیست؟
گفت: کی ها؟
گفتم: علمای حدیث!
گفت: هر جا حرفی می زنم اینها رو حرفم حرف می زنند
گفتم: فرعون و ابوجهل و ابولهب
گفت: خدا رحمتشان کند برادران دینی هم بودیم خیلی برایشان زحمت کشیدم
گفتم: ذکر و اورادی نداری؟
گفت چرا دارم آواز و ترانه
گفتم: شغلی نداری؟
گفت: چرا دارم آرزومندی
گفتم: نظرت در مورد بازارها چیست؟
گفت: پرچم ما آنجا برافراشته شده و دوستانمان دور هم جمعند
گفتم: علما را چگونه گمراه می کنی؟
گفت:با علاقمندکردنشان به حضور وخودنمایاندن در محافل و خودپسندی و غرور و حسادت نسبت به داناتراز خودشان.
گفتم: زنان و دختران را چگونه گمراه می سازی؟
گفت: با خودنمایی و بدحیایی، با ترک دستور دین و انجام اعمال نهی شده.
گفتم: مردان را چطور؟
گفت: با خشم و غرور و چشم چرانی
گفتم: مردمان عادی را چگونه از راه به در می کنی؟
گفت: با غیبت و سخن چینی و مشغول بودن به کارها و سخنان پوچ و به درد نخور
گفتم: ثروتمندان چی؟
گفت: با معاملات ناشرعی و ربادار، صدقه ندادن و اسراف در مخارج منزل.
گفتم:جوانان چی؟
گفت: با عشق و عاشقی، کوچک شمردن دستورات دین و بی خیالی نسبت به آینده
گفتم: نظرت در مورد دولت اسراییل چیست؟
گفت: امان از دست غیبت! اسراییل دولت محبوب من است،دلم جای اوست.
گفتم: اهل بدعت این توجیهاتشان را از کجا آورده اند؟
گفت: از علوم بنده ی حقیر به ارث برده اند.
گفتم: در رابطه با مجلات و روزنامه های تفریحی چه می گویی؟
گفت: اوقات واموال میلیونها نفر را با آنها تلف می کنم.
گفتم: با شرابخوار سخنی نداری؟
گفت: به او می گویم جان برادر! تا غمی داری و تا آخرین قطره ی مشروبت، بطری ات را بر زمین نگذار؛ هم وغمت را فراموش کن بعد هم خدا بزرگ است.
گفتم: چه کسانی را بیشتر دوست داری؟
گفت: ، خوانندگان و طرفدارانشان، آدمهای عصبی و عزیزان معصیت بارم.
گفتم: از چه کسانی بیشتر بدت می آید؟
گفت: از این نمازخوانهای مخلص و غم دیگران خورها، از اهل علم متقی هم بیشتر از اهل عبادت خالی،متنفرم.
گفتم: اعــــــــــــوذ بالله منک ازدست تو به خدا پناه می برم ناگهان برای لحظاتی هم که شده بود تنهایم گذارد و ناپدید شد.
منبع: وب سایت راه رستگاری