قدرت ایمان و باور

در این بخش داستانهای کوتاه و بلند قرار داده می شود

مديران انجمن: tarannom, CafeWeb, Dabir, Noha, bahar, Modir-Farhangi

قدرت ایمان و باور

پستتوسط bahar » دوشنبه بهمن ماه 23, 1391 8:51 pm

بنام خداوند بی همتا

یک اشتباه

دو بیمار به پزشکی مراجعه کرده بودند . قرار شد که پزشک تشخیص خود را در دو نامه جداگانه برای آنها بفرستد.

پزشک به یکی از آنها نوشت که حالش کاملا خوب است و هیچ بیماری خاصی ندارد .

به دیگری نوشت که وضع قلبش اصلا خوب نیست و برای افزایش طول عمر خود باید فورا به کوهستان برود .

اگر چند این امر کمک چندانی به او نخواهد کرد.

نامه ها به نشانی فرستاده شد .مرد سالم جوان این نامه را دریافت کرد که به سلامتیش امیدی نیست بی درنگ

از کارش دست کشید و به کوهستان رفت و پس از چندی مرد .

مرد بیمار نامه دیگر را دریافت کرد که حالش خوب است  و هیچ بیماری خاصی ندارد و پس از چندی صاحب سلامتی کامل شد .

مصرف دارو همیشه لازم نیست اما ایمان به موثر بودن معالجه همیشه لازم است .


اکسیژن

مردی شبی را درخانه ای روستایی می گذراند و پنجره های اتاق باز نمی شد .

نیمه شب احساس خفقان کرد و در تاریکی به سوی پنجره رفت .

نمی توانست آنرا باز کند با مشت به شیشه پنجره کوبید و هجوم هوای تازه را احساس کرد و سراسر شب را راحت خوابید.

صبح فهمید که شیشه کتابخانه ای را شکسته است و همه شب پنجره بسته بوده است .

او فقط با فکر اکسیژن  اکسیژن لازم را به خود رسانده بود .

شما آنچه را که می بینید باور نمی کنید بلکه آن چیزی را می بینید که قبلا به عنوان یک باور انتخاب کرده اید.


موفق باشید . . .






برای نویسنده این مطلب bahar تشکر کننده ها: 5
Seraj (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), farzaneh (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), parvaz69 (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), pejmanava (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), tarannom (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 35.71%
 
نماد کاربر
bahar
مدیر انجمن
مدیر انجمن
 
پست ها : 3506
تاريخ عضويت: چهارشنبه آذر ماه 15, 1390 12:30 am
تشکر کرده: 5837 بار
تشکر شده: 5121 بار
امتياز: 33890

پستتوسط tarannom » دوشنبه بهمن ماه 23, 1391 9:07 pm

درود بهار جان

ممنونم از متن زیبایی که نوشتی


آدمی ساخته افكار خویش است، فردا همان خواهد شد كه امروز می اندیشیده است.



برای نویسنده این مطلب tarannom تشکر کننده ها:
tafgah72 (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
tarannom
کاربر حرفه ای سایت
کاربر حرفه ای سایت
 
پست ها : 1303
تاريخ عضويت: جمعه فروردين ماه 18, 1391 11:30 pm
تشکر کرده: 610 بار
تشکر شده: 1107 بار
امتياز: 4610

پستتوسط tafgah72 » دوشنبه بهمن ماه 23, 1391 11:40 pm

ممنون بهار جان زیبا بود.



برای نویسنده این مطلب tafgah72 تشکر کننده ها:
Seraj (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
tafgah72
کاربر طلایی
کاربر طلایی
 
پست ها : 932
تاريخ عضويت: پنج شنبه تير ماه 15, 1391 11:30 pm
تشکر کرده: 918 بار
تشکر شده: 1132 بار
امتياز: 6280

پستتوسط bahar » شنبه بهمن ماه 27, 1391 1:25 am


سلام
ممنونم  از دو خواهر عزیزترنم و تافگه


آورده اند که نجاری هنگام ساختن یک صندلی که به یکی از قضات متعلق بود
اهتمام زیادی می کرد و در استحکام آن سعی بسیار داشت.
کسی به او گفت : این اندازه دقت و موشکافی برای چیست ؟

گفت : برای اینکه می خواهم روزی بر ان بنشینم .
عاقبت نیز چنین شد چه آن که نجار مزبور شروع به خواندن و مطالعه علم حقوق
کرد وپس از مدتی به منصب قضاوت رسید.

برای نویسنده این مطلب bahar تشکر کننده ها:
farzaneh (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
bahar
مدیر انجمن
مدیر انجمن
 
پست ها : 3506
تاريخ عضويت: چهارشنبه آذر ماه 15, 1390 12:30 am
تشکر کرده: 5837 بار
تشکر شده: 5121 بار
امتياز: 33890

پستتوسط farzaneh » شنبه بهمن ماه 28, 1391 11:39 am

بهار جان سلام ممنون از متون زیبایی که در مورد قدرت ایمان نوشتی  
با اجازه شما منم داستان زیر را در رابطه با این موضوع  آورده ام




قدرت كلمات
چند قورباغه از جنگلي عبور مي كردند كه ناگهان دو تا از آ نها به داخل گودال عميقي افتادند . بقيه قورباغه ها در كنار گودال جمع شدند و وقتي
ديدند گودال چقدر عميق است به دو قورباغه ديگر گفتند كه ديگر چاره اي نيست و شما خواهيد مرد.دو قورباغه اين حرف ها را ناديده گرفتند و با تمام توانشان كوشيدند كه ازگودال بيرون بپرند . اما قورباغه هاي ديگر دائمأ به آنها مي گفتند كه دست ازتلاش برداريد، چون نمي توانيد از گودال خارج شويد، به زودي خواهيد
مرد.بالاخره يكي از دو قورباغه ، تسليم گفته هاي ديگر قورباغه ها شد و دست ازتلاش برداشت. او بي درنگ به داخل گودال پرتاب شد و مرد.اما قورباغه ديگر با حد اكثر توانش براي بيرون آمدن از گودال تلاش مي كرد. بقيه قورباغه ها فرياد مي زدند كه دست از تلاش بردار ، اما او با توانبيشتري تلاش كرد و سرانجام از گودال خارج شد.وقتي از گودال بيرون آمد، بقيه قورباغه ها از او پرسيدند : مگر تو حرف هاي ما را نشنيدي؟معلوم شد كه قورباغه ناشنواست . در واقع او تمام مدت فكر مي كرده كه ديگران او را تشويق مي كنند !!!
حسبی الله لا اله الا هو علیه توکلت و هو رب العرش العظیم
نماد کاربر
farzaneh
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 200
تاريخ عضويت: يکشنبه آبان ماه 27, 1391 12:30 am
محل سکونت: پاوه
تشکر کرده: 171 بار
تشکر شده: 187 بار
امتياز: 340


بازگشت به داستانهای کوتاه و بلند

چه کسي حاضر است ؟

کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 4 مهمان