دوران کهولت مادر
مادرم، مهربان من، از آن روزها که کودکانه و بی خیال بر دامن پر مهرت می نشستم و بی آنکه قدر بدانم جرعه جرعه از مهر تو لبریز می شدم، بسیار گذشته است. از آن روزها که در بهار نوجوانی بی آنکه قدر و مقام بلندت را بشناسم، راه خود می گرفتم و کلام خود می گفتم، بسیار گذشته است. اینک که پائیز در زندگی تو رخ می نمایاند و پیری از پنجره عمرت سرک می کشد، دلم به سپاس آن همه بردباری و مهربانی ات، دمادم بر دستت بوسه می کارد و آیه های کتاب خدا لحظه به لحظه در قلبم ندا می افکند که «پروردگار تو فرمان داد که جز او را نپرستید و به پدر و مادر خود احسان کنید و چون به پیری رسیدند با ایشان به درشتی و دور از ادب سخن مگویید؛ بلکه سخنانتان با آنها آمیخته با احترام باشد و از روی لطف و رأفت در برابر آن دو تواضع کنید و دعاگویشان باشید