.

در این بخش می توانید درد دل ها و حرفای خودتون رو بزنید

مديران انجمن: tarannom, CafeWeb, Dabir, Noha, bahar, Modir-Farhangi

پستتوسط asiyeh » سه شنبه فروردين ماه 15, 1391 11:21 pm

بابت پ ن پ های جالبتون ممنون کاک متین.
نماد کاربر
asiyeh
کاربر سایت
کاربر سایت
 
پست ها : 2
تاريخ عضويت: يکشنبه فروردين ماه 13, 1391 11:30 pm
تشکر کرده: 0 دفعه
تشکر شده: 0 دفعه
امتياز: 0

پستتوسط saye » چهارشنبه فروردين ماه 16, 1391 7:05 pm

سلام

دِ نـَـ دِ !! نشدا !

وارد حریم نماز نشو!

نماز رو به یوگا و... تشبیه کردن از مقدمات سبک شمردن اعمال دینیه!

شوخی تا جایی خوبه که حریما رو نشکنی.

اونای دیگه با مزه بودن.
دو صد گفته چون نیم کردار نیست...

برای نویسنده این مطلب saye تشکر کننده ها:
nahmadi69 (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
saye
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 258
تاريخ عضويت: شنبه آذر ماه 26, 1389 12:30 am
محل سکونت: پاوه
تشکر کرده: 520 بار
تشکر شده: 213 بار
امتياز: 990

پستتوسط Mmm » پنج شنبه فروردين ماه 17, 1391 2:34 pm

سایه جان حس  پـَــ نَ پـَـــ  گفتن رو ازم گرفتی!!! دیگه پـَــ نَ پـَـــ   برام نمیاد!!!!

به هرحال ممنون از تذکرت. 8)  معذرت میخوام و توبه میکنم، امیدوارم خدا ببخشدم. 8O
نماد کاربر
Mmm
 

سلام

پستتوسط khawan » شنبه فروردين ماه 19, 1391 10:38 am

دِ نـِ دِ خیال کردی خیلی زرنگی که همه ش پَ نـَ پَ بگی و کسی به پات نرسه و همه ی فقیرهای سایت رو له ولورده کنی اتفاقا یکی هست هم سربازه(تازه یه گروهبان خطرناکه بیسیم به دسته )،هم پلیس سایته تازه سایه هم هست.
متین جان خدا به داد ماکاربرهای پینوس برسه که یکی هست سه تا شیش دانگی حواسش جمه!!!
khawan
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 119
تاريخ عضويت: يکشنبه آذر ماه 5, 1390 12:30 am
تشکر کرده: 149 بار
تشکر شده: 158 بار
امتياز: 0

پستتوسط saye » شنبه فروردين ماه 19, 1391 8:21 pm

بابا زیادم شلوغش نکن اینجوریام نیس! کا مسرور.

متین جون اگه حس شوخ طبعیت خشک کرده گردن ما ننداز!!!


با پوزش!
:)
دو صد گفته چون نیم کردار نیست...
نماد کاربر
saye
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 258
تاريخ عضويت: شنبه آذر ماه 26, 1389 12:30 am
محل سکونت: پاوه
تشکر کرده: 520 بار
تشکر شده: 213 بار
امتياز: 990

پستتوسط Mmm » پنج شنبه ارديبهشت ماه 6, 1391 2:58 am

آسیه خانم، شما لطف دارید. :twisted:

مسرور جان، دیگه چیکار میشه کرد!!

کاک راشد، دیگه توی ذوقِم  نزنی ها!! بجای استعدا یابی، استعداد زدایی نکن داداش؛  یهو دیدی دیگه برام  پـَــ نَ پـَــ  نیومد!!

با توجه به اینکه هوادارانِ این پُست، زیاد زنگ زدن و  درخواستِ پـَـــ نَ پـَـــ  های جدید رو کردن، دیگه منم مغلوب شدم!!

سعی میکنم، از این به بعد پـَـــ نَ پــَــ  های مشروع از خودم در بکنم!! :!:

نماد کاربر
Mmm
 

پستتوسط Mmm » پنج شنبه ارديبهشت ماه 6, 1391 3:11 am

سه شنبه امتحان زبان داشتیم، هیچی نخوانده بودم، رفتم سر جلسه شانسی جواب دادم، یه حس پَست و عجیبی بهم میگفت: «متین تو این امتحانو داغون کردی و احتمالا بیفتی!!!!» دیگه منم حالم گرفته شده بود، غروبِ اون روز با یکی از دوستام  رفتم سی و سه پل، داشتم افق های دور دست رو نگاه میکردم و به هفته ی آینده که قرار بود جوابِ امتحان رو بدن!!
بعد از چند دقیقه دوستم گفت: متین داری به نتیجه ی امتحان فکر میکنی؟

منم گفتم  پـَــــــ نَ پـَـــــ   دارم به نتیجه ی بازی فردا شبِ رئال مادرید و بایرن فکر میکنم، ببینم کدومشون به فینال راه پیدا میکنن!



نیم ساعت که گذشت، رفتیم سمتِ بازار، به دوستم گفتم وقتی به یه میوه فروشی رسیدیم بهم بگو؛ اونم گفت: واسه چی؟ میخوای میوه بخری؟

گفتم  پـَــــــ نَ پـَـــــ   میخوام برم یقه ی میوه فروش رو بگیرم ببینم مجوز فروش میوه رو کی بهش داده و ماهی چندتومن درآمد داره!



خلاصه دوکیلو سیب و پرتقال خریدم، میخواستیم بریم خوابگاه، داشتیم راه میرفتیم،به دوستم گفتم بیا بریم اونجا ایستگاه اتوبوسه؛ اونم گفت: میخوای سوار  اتوبوس بشی؟

منم گفتم  پـَــــــ نَ پـَـــــ   به تاکسی تلفنی زنگ زدم، بهشون گفتم یه ماشین بفرستن اونجا، قراره بریم اونجا منتظر آژانس بشیم، بیاد سوارمون کنه!



برگشتیم خوابگاه، اومدیم توی اتاق، بهش گفتم برو پاهاتو بشور، با کمال پررویی نگام کرد و گفت: مگه بوی بد میده؟؟

گفتم  پـَــــــ نَ پـَـــــ  بوی گل یاس و عطر گل یخ رو میده، فضای اتاق انقد معنوی شده که هرکس بیاد توش سیستم تنفسیش معیوب میشه!



شام خوردیم، روی تخت دراز کشیده بودم، داشتم کتاب میخوندم، دوستم یه آهنگ پرسر و صدا انداخته بود بالا که صداش هفت اتاق انورتر میرفت، بهش گفتم صداشو کم کن؛ نگام کرد و گفت: مزاحمه مطالعه کردنت میشه؟؟

اعصابمو داغون کرده بود، یه بطری کنار دستم بود، محکم پرتش کردم براش و میخواستم بگم پـَــــــ نَ پـَـــــ  که خودش گفت باشه نگو پـَــــــ نَ پـَـــــ  خاموشش میکنم!!!!



ساعت دهِ شب بود، به دوستم گفتم برو  میوه رو بشور بیار اینجا، با تعجب نگام کرد و گفت: میخوای بخوری؟

گفتم  پـَــــــ نَ پـَـــــ   میخوام باهاشون حرکاتِ نمایشی اجرا کنم و شعبده بازی بکنم و  با یه دستم هشت تا سیب و پرتقال رو توی هوا بچرخونم و سیب ها رو به پرتقال تبدیل کنم و پرتقال ها رو به سیب!



دوستم یه خنده ی مسخره کرد، منم گفتم به چندتا از بچه ها هم بگو بیان اینجا؛ بعد شکّه شد و گفت میخوای بهشون میوه بدی؟

منم گفتم  پـَــــــ نَ پـَـــــ   میخوام بیان اینجا مثل سینما بشینن و حرکتهای نمایشی من رو نگاه بکنن و برام کف بزنن، تو هم قبل از اینکه بیان نفری 500 تومن پولِ بلیط رو ازشون بگیر!


زد زیر خنده و رفت!!

نماد کاربر
Mmm
 

پستتوسط asra » پنج شنبه ارديبهشت ماه 7, 1391 3:52 pm

واحد مبارزه با پَ نَ پَ:

به بابام گفتم سوئيچ ماشينو بده ...... گفت : مي خواي جايي بري ؟ ... گفتم : بله پدر عزيزم
(ستاد مبارزه با فتنه ي پَ نَ پَ - واحد فرزند صالح)

به دوستم گفتم برو بالا نردبون چراغ و ببند گفت بچرخونمش؟ گفتم اگه سختت ميشه تو بگيرش من نردبون و ميچرخونم
(ستاد مبارزه با فتنه ي پَ نَ پَ - واحد مرام)


رفتم ساندويچي، ميگم آقا يه هات داگ با سس مخصوص بدين. ميگه ميل مي كنيد؟ ميگم: بله، دستتون درد نكنه
(گشت مبارزه با فتنه پـَ نه پـَ ، واحد سيار غذاخوري ها و رستوران ها)

ميخوام مسواك بزنم
مامانم مي پرسه ميخواي مسواك بزني؟؟
ميگم بله مامان جون..
ميگه خمير دندونم روش ميزني؟؟
ميگم بله مامان جان..
ميگه خاك تو سرت اين همه موقعيت پ ن پ درست كردم واست استفاده نكردي
منم گفتم پ ن پ خز شده مامان جون
(ستاد مبارزه با فتنه ي پَ نَ پَ - واحد كنترل نفس اماره)

بچه داييم به دنيا اومده. همه خوشحال و اينا. مامان بزرگم برگشته ميگه حالا ميخاين براش اسم بذارين؟ميگم...اگه شما صلاح بدونين
(ستاد مبارزه با فتنه ي پَ نَ پَ – واحد احترام به بزرگتر)

رفتيم پايگاه انتقال خون ميگه شمام اومدين خون بدين؟ گفتم بله اومديم خون بديم. شما هم بفرماييد بساط لودگي تون رو جاي ديگه پهن كنيد. يارو همون جا به گريه افتاد و ابراز پشيموني كرد.
(ستاد مبارزه با فتنه پــَ نــَ پــَ - واحد نهي از منكر)

تو صف بربري نوبتم شده يارو ميگه بربري ميخواي؟ميگم نون باشه بقيش مهم نيس
(ستاد مبارزه با فتنه پــَ نــَ پــَ - واحد فروتني)

از اتاقم اومدم بيرون ،در دستشويي رو باز كردم .مامانم ميگه داري ميري دستشويي؟ميگم نرم؟؟؟
(ستاد مبارزه با فتنه پــَ نــَ پــَ - واحد ترويج فرهنگ مشورت)

ماه رمضوني 6 صبح رفتم سركار، 9 شب برگشتم خونه خسته و كوفته ميپرسم مامان شام چي داريم؟
ميگه گشنته ؟ چند ثانيه سكوت ميكنم، چشامو ميبندم و يه نفس عميق ميكشم . آروم و با طمانينه ميگم : بله گشنمه
(ستاد مبارزه با فتنه پــَ نــَ پــَ - واحد كظم غيظ )

نوزاده تو بغل مامانش گريه ميكرده مامانه ميگه قربونت برم گرسنته؟ بچه هه به اذن خداوند ميگه پَ نَ پَ دارم براي گرسنگان و زلزله زدگان سومالي گريه ميكنم
(واحد نفوذي پ نه پ)

رفتم سوپري گفتم يك نوشابه زرد بديد
فروشنده گفت: منظورتون نوشابه پرتقالي كه نارنجي رنگه؟
گفتم: بله، منظورم همون بود. ببخشيد
(ستاد مبارزه با فتنه پـ نـ پـ واحد فرهنگ‌سازي به جاي حاضر جوابي)

تو اتوبان داشتم لايي ميكشيدم،يه زانتيا اومد گفت داري لايي بازي ميكني؟؟؟ گفتم: پــ نــ پـــ دارم واست عربي ميرقصم!!! گفت: دِ نـَــ دِ كنترل نا محسوس بزن بغل
(ستاد مبارزه با پ نه پ واحد اتوبان)

ضمن تشکر از پَ نَ پَ های کاک متین ، این مطلبو یه جا دیدم حیفم اومدم نزنم تو این بخش  :)
عارفان علم عاشق می شوند* بهترين مردم معلم می شوند* عشق با دانش متمم می شود*  هر که عاشق شد معلم می شود*

برای نویسنده این مطلب asra تشکر کننده ها: 2
ModireTalar (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), bahar (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 14.29%
 
نماد کاربر
asra
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 134
تاريخ عضويت: چهارشنبه آذر ماه 1, 1390 12:30 am
تشکر کرده: 319 بار
تشکر شده: 191 بار
امتياز: 30

پستتوسط shayan » پنج شنبه ارديبهشت ماه 7, 1391 9:37 pm

بابا این پ ن پ هاتون رو که به راحتی از نت میتونین بخونین دیگه چرا کوپی پیست میکنین جیگرا؟؟!مگه این جا فیس بووووووووووکه؟؟؟!به قول یارو فیس پوک!
نماد کاربر
shayan
کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
 
پست ها : 23
تاريخ عضويت: شنبه فروردين ماه 26, 1391 11:30 pm
تشکر کرده: 7 بار
تشکر شده: 3 بار
امتياز: 0

پستتوسط sobhan009s » جمعه ارديبهشت ماه 15, 1391 8:46 pm

سلامfile:///H:/%D8%A7%D9%85%D9%86%D9%87%20%2071.11.2/%D9%BE%20%D9%86%D9%87%20%D9%BE%20%D9%87%D8%A7%DB%8C%20%D8%A8%D8%A7%D8%AD%D8%A7%D9%84%20%D8%AA%D8%B5%D9%88%DB%8C%D8%B1%DB%8C%20(1)_files/fu1507.jpg
file:///H:/%D8%A7%D9%85%D9%86%D9%87%20%2071.11.2/%D9%BE%20%D9%86%D9%87%20%D9%BE%20%D9%87%D8%A7%DB%8C%20%D8%A8%D8%A7%D8%AD%D8%A7%D9%84%20%D8%AA%D8%B5%D9%88%DB%8C%D8%B1%DB%8C%20(1)_files/fu1506.jpg




file:///H:/%D8%A7%D9%85%D9%86%D9%87%20%2071.11.2/%D9%BE%20%D9%86%D9%87%20%D9%BE%20%D9%87%D8%A7%DB%8C%20%D8%A8%D8%A7%D8%AD%D8%A7%D9%84%20%D8%AA%D8%B5%D9%88%DB%8C%D8%B1%DB%8C%20(1)_files/fu1505.jpg


file:///H:/%D8%A7%D9%85%D9%86%D9%87%20%2071.11.2/%D9%BE%20%D9%86%D9%87%20%D9%BE%20%D9%87%D8%A7%DB%8C%20%D8%A8%D8%A7%D8%AD%D8%A7%D9%84%20%D8%AA%D8%B5%D9%88%DB%8C%D8%B1%DB%8C%20(1)_files/fu1504.jpg
سلام دوستان عزيز منم اينا رو ديدم حيفم امد نزارمشون

file:///H:/%D8%A7%D9%85%D9%86%D9%87%20%2071.11.2/%D9%BE%20%D9%86%D9%87%20%D9%BE%20%D9%87%D8%A7%DB%8C%20%D8%A8%D8%A7%D8%AD%D8%A7%D9%84%20%D8%AA%D8%B5%D9%88%DB%8C%D8%B1%DB%8C%20(1)_files/fu1503.jpg



file:///H:/%D8%A7%D9%85%D9%86%D9%87%20%2071.11.2/%D9%BE%20%D9%86%D9%87%20%D9%BE%20%D9%87%D8%A7%DB%8C%20%D8%A8%D8%A7%D8%AD%D8%A7%D9%84%20%D8%AA%D8%B5%D9%88%DB%8C%D8%B1%DB%8C%20(1)_files/fu1502.jpg


انسان بزرگ نیست:جز به افکارش.شریف نیست:جز به احساساتش.و  قابل احترام نیست:جز به اعمالش
نماد کاربر
sobhan009s
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 137
تاريخ عضويت: شنبه تير ماه 25, 1390 11:30 pm
محل سکونت: javanrod
تشکر کرده: 6 بار
تشکر شده: 95 بار
امتياز: 20

پستتوسط shayan3 » جمعه ارديبهشت ماه 15, 1391 10:47 pm

اینا چیه گذاشتی سبحان؟؟؟!
نماد کاربر
shayan3
کاربر کوشا
کاربر کوشا
 
پست ها : 16
تاريخ عضويت: پنج شنبه ارديبهشت ماه 14, 1391 11:30 pm
تشکر کرده: 4 بار
تشکر شده: 4 بار
امتياز: 0

پستتوسط soham » جمعه ارديبهشت ماه 15, 1391 10:58 pm

ایولللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللل :!:  :!:  :!:  :!:  :!:  :!:
نماد کاربر
soham
کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
 
پست ها : 40
تاريخ عضويت: سه شنبه اسفند ماه 1, 1390 12:30 am
محل سکونت: paveh
تشکر کرده: 6 بار
تشکر شده: 25 بار
امتياز: 0

پستتوسط soham » پنج شنبه ارديبهشت ماه 20, 1391 12:37 am

سلام کاک متین نوشته هات مثل همیشه جالب بودن ممنون  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D  :D
نماد کاربر
soham
کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
 
پست ها : 40
تاريخ عضويت: سه شنبه اسفند ماه 1, 1390 12:30 am
محل سکونت: paveh
تشکر کرده: 6 بار
تشکر شده: 25 بار
امتياز: 0

پستتوسط soham » پنج شنبه ارديبهشت ماه 20, 1391 12:40 am

اسرا جون گل کاشتی یا افرین :lol:
نماد کاربر
soham
کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
 
پست ها : 40
تاريخ عضويت: سه شنبه اسفند ماه 1, 1390 12:30 am
محل سکونت: paveh
تشکر کرده: 6 بار
تشکر شده: 25 بار
امتياز: 0

پستتوسط Mmm » پنج شنبه ارديبهشت ماه 21, 1391 2:30 pm

هفته ی پیش واسه نمایشگاه رفتم تهران! سه روز اونجا بودم، پیش کاک ارشد شریفی عزیز.

چهارشنبه صبح رسیدم اونجا؛ خیلی خسته بودم، وقتی رسیدم خوابگاه، گرفتم خوابیدم براش تا ظهر. بیدار شدم، باهم نهار خوردیم، بعد از ظهر باهم رفتیم پارک نزدیک خوابگاشون یکم حرف بزنیم!

خیلی تشنه م بود و دلم هوای رانی رو کرده بود، به کاک ارشد گفتم رانی بخریم؟؟ نگام کرد و گفت: میخوای بخوری؟؟ منم گفتم  پـَــــ نَ پــَــ  میخوام برم توی پارک دست فروشی بکنم و یه صدتومنی بالای قیمت بفروشم!
کاک ارشد هم رفت دوتا رانی اورد و خوردیم!

برگشتیم خوابگاه،نماز مغرب رو خوندیم، بعدش من فورا رفتم سراغ لب تاب واسه دانلود کردن! سه روز اونجا بودم، ولی تقریبا قیمتِ سه ماه چیز دانلود کردم! کاک ارشد هم رفت واسه شام یه چیزی درست کنه، وقتی شام خوردیم، ظرفها رو جمع کردم ببرم بشورم، از کاک ارشد پرسیدم آشپزخونه کجاس؛ گفت بیرونه؛ گفتم مایع ظرف شویی کجاس؟؟ با تعجب نگام کرد و گفت میخوای باهاش ظرفها رو بشوریی؟؟
منم یه نفس عمیق کشیدم و گفتم  پـَــــ نَ پــَــ  میخوام ببرم یکم بریزم توی لیوان و یکم آب هم بریزم روش، بعد دوتا میله خودکار هم بیاریم و بندازیم توی لیوان، فوت بکنیم توی میله ها  تا کف و حباب درست بشه بعد حبابها رو با انگشت بترکونیم!
دیگه اونم گفت: اونجا روی شوفاژه ببر!

توی آشپزخونه بودم، کاک ارشد اومد توی آشپزخونه داشت زباله ها رو میریخت توی سطل زباله! با خودم گفتم بذار یه موقعیتِ پـَــــ نَ پــَــ  براش بسازم ببینم چیکار میکنه!!  گفتم کاک ارشد اون زباله ها رو داری میریزی توی سطل زباله؟؟!! یه لبخند زد و گفت: بله متین جان!!

وقتی اینو گفت دیگه منم تا بعد از ظهر روز جمعه، با اینکه چندین تا موقعیتِ  جالبِ  پـَــــ نَ پــَــ  برام پیش اومد، ولی رووم نشد، پیاده شون کنم
!!
نماد کاربر
Mmm
 

قبليبعدي

بازگشت به خاطرات و روز نوشت ها

چه کسي حاضر است ؟

کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 1 مهمان