معجزه عشق

در این بخش مطالب متفرقه در زمینه فرهنگی و اجتماعی قرار داده می شود

مديران انجمن: tarannom, CafeWeb, Dabir, Noha, bahar, Modir-Farhangi

معجزه عشق

پستتوسط setak » چهارشنبه فروردين ماه 8, 1391 1:24 am

عشق را امتحان کن!!
اين يك ماجراي واقعي است :
سالها پيش، در كشور آلمان زن و شوهـري زندگي مي كردند كـه هيچ گـاه صاحب فرزندي نشدند. يك روز براي تفريح به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفتـه بودند، ببـر كـوچكي در جنگل نظر آنها را به خود جلب كرد. مرد معتقد بود نبايـد به آن بچـه ببر نزديك شد، به نظر او ببر مادر جايي در همان حـوالي فرزندش را زير نظر داشت پس اگر احساس خطر مي كرد به هر دوي آنها حمله مي كرد و صدمه مي زد.
اما زن انگـار هيچ يك از جملات همسـرش را نمي شنيـد، خيلي سريع بـه سمت ببـر رفت و بچـه ببـر را زير پالتـوي خـود به آغـوش كشيـد، دست همسرش را گرفت و به آپارتمان خود بازگشتند. و به اين ترتيب ببر كوچك، عضوي از اعضاي اين خانواده كوچك شد. و آن دو با يك دنيا عشق و علاقه به ببر رسيدگي مي كردند.
سالها از پي هم گذشت و ببر كوچك در سايه مراقبت و محبت هاي آن زن و شوهـر حالا تبديل به ببر بالغي شده بود كه با آن خانواده بسيار مأنوس بود. در گذر ايام مرد درگذشت و مدت زمان كوتاهي پس از اين اتفاق، دعوتنامه كاري براي يك مأموريت شش ماهه در مجارستان به دست آن خانم رسيد.
زن با همه دلبستگي بي اندازه اي كه به ببري داشت كه مانند فرزند خود با او مأنوس شده بود نـاچـار بود شش ماه كشور را ترك كند و از دلبستگي اش دور شود .
پس تصميم گرفت ببر را براي اين مدت به باغ وحش بسپارد. در اين مورد با مسئولان باغ وحش صحبت كرد و با تقبل كل هزينه هاي شش ماهه، ببر را با يك دنيا دلتنگي به باغ وحش سپـرد و كـارتي از مسئـولان باغ وحش دريافت كرد تاهرزمان كه مايل بود، بدون ممانعت و بدون اخذ بليت به ديدار ببرش بيايد . دوري از ببر، برايش بسيار دشوار بود، روزهاي آخر قبل از مسافرت، مرتب به ديدار ببر مي رفت و ساعت ها كنارش مي ماند و از دلتنگي اش با ببر حرف مي زد.
سرانجام زمان سفر فرا رسيد و زن با يك دنيـا غم دوري، با ببـرش وداع كرد. بعد از شش مـاه كه مـأمـوريت به پايان رسيد. وقتي زن بي تاب و بي قرار به سرعت خودش را به باغ وحش رساند، در حالي كه از شوق ديدن ببرش فرياد مي زد: عزيزم من برگشتم، اين شش ماه دلم برات يك ذره شده بود، چقدر دوريت سخت بود، اما حالا من برگشتم، و در حين ابراز اين جملات مهرآميز، به سـرعت در قفس را گشود، آغوش باز كرد و ببر را با يك دنيا عشق و محبت و احساس در آغوش كشيد .
ناگهـان صـداي فـريـادهاي نگهبـان قفس، فضا را پر كرد: ” نه، بيا بيرون، بيا بيرون اين ببر تو نيست. ببـر تو بعـد از اين كه اين جـا رو ترك كـردي، بعـد از شش روز از غصـه دق كـرد و مرد. اين يك ببر وحشي گرسنه است. ”
اما ديگر براي هر تذكري دير شده بود. ببر وحشي، با همـه عظمت و خوي درندگي، ميان آغوش پـرمحبت زن، مثل يك بچـه گـربه، رام وآرام بود.
اگر چه ببر مفهوم كلمات مهرآميزي را كه زن به زبان آلماني ادا كرده بود نمي فهميد اما محبت و عشق چيزي نبود كه براي دركش نياز به دانستن زبان و رسم و رسوم خاصي باشد چرا كه عشق آنقدر عميق است كه در مرز كلمـات محدود نشود و احساس آنقدر متعالي كه از تفاوت نوع و جنس فرا رود .
براي هديه كردن محبت يك دل سـاده و صميمي كـافي است، تا از دريچـه يك نگـاه پـر مهـر عشق را بتاباند و مهـر را هـديه كنـد.
محبت آنقدر نافذ است كه تمام فصل سرماي يأس و نااميدي را در چشم بر هم زدني بهـار كند.
عشق يكي از زيباترين معجزه هاي خلقت است كه هر جا ردپا و اثري از آن به جا مانـده تفـاوتي درخشـان و ستـودني، چشم گيـر است .
محبت همان جادوي بي نظيري است كه روح تشنه و سرگردان بشر را سيـراب مي كند و لـذتي در عشق ورزيـدن هست كه در طلب آن نيست .
مهم نيست دشوارترين مسأله پيش روي تو چيست، ماجراي فوق را به خاطر بسپار و بدان سرسخت ترين قفل ها با كليد عشق و محبت گشودني است .
پس معجزه عشق را امتحان کن.

برای نویسنده این مطلب setak تشکر کننده ها: 4
asra (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), bahar (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), mehr (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), naseh_azizi (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 28.57%
 
setak
کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
 
پست ها : 29
تاريخ عضويت: دوشنبه دي ماه 18, 1390 12:30 am
محل سکونت: پاوه
تشکر کرده: 11 بار
تشکر شده: 55 بار
امتياز: 0

پستتوسط mashreghi » چهارشنبه فروردين ماه 9, 1391 12:02 pm

واقعا داستان قشنگی بود من که لذت بردم عالی بود :P  :P  :P  :P  :P  :P  :P  :P  :P  :P  8O
الهم اجرنی من النار
نماد کاربر
mashreghi
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 184
تاريخ عضويت: يکشنبه مهر ماه 23, 1390 12:30 am
محل سکونت: روانسر -سنندج
تشکر کرده: 30 بار
تشکر شده: 230 بار
امتياز: 50

پستتوسط bahar » چهارشنبه فروردين ماه 9, 1391 3:12 pm

با سلام و تشکر

داستان و توضیحات زیبایی را از محبت مطرح کردین .

به شیرین زبانی و لطف و خوشی
توانی که کوهی به مویی کشی

موفق باشید . . .

برای نویسنده این مطلب bahar تشکر کننده ها:
mehr (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
bahar
مدیر انجمن
مدیر انجمن
 
پست ها : 3506
تاريخ عضويت: چهارشنبه آذر ماه 15, 1390 12:30 am
تشکر کرده: 5837 بار
تشکر شده: 5121 بار
امتياز: 33890

پستتوسط khaleghi » پنج شنبه فروردين ماه 9, 1391 12:19 am

سلامبه همه گی خصوصا به setak  عزیز
ممنون از این مطلب زیبایی که نقل کردی و امیدوارم که ببر زندگیمون رو با عشق درونمون رام کنیم تا همانی شود که میخواهیم
یا ربی
یظن الناس بی خیرا و انی
لشرالخلق ان لم تعف عنی

برای نویسنده این مطلب khaleghi تشکر کننده ها:
mehr (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
khaleghi
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 213
تاريخ عضويت: دوشنبه فروردين ماه 7, 1391 11:30 pm
محل سکونت: روانسر _ کرمانشاه
تشکر کرده: 42 بار
تشکر شده: 197 بار
امتياز: 470

پستتوسط mehr » جمعه فروردين ماه 11, 1391 10:18 pm

باسلام و تشکر از setak عزیز



"مهم نيست دشوارترين مسأله پيش روي تو چيست،بدان سرسخت ترين قفل ها با كليد عشق و محبت گشودني است"
"اللّهم انّا نسالک عیش السعداء و موت الشهداء و مرافقه الانبیاء و النصر علی الاعداء"
mehr
کاربر طلایی
کاربر طلایی
 
پست ها : 924
تاريخ عضويت: دوشنبه فروردين ماه 8, 1390 11:30 pm
تشکر کرده: 1274 بار
تشکر شده: 1137 بار
امتياز: 1630


بازگشت به متفرقه

چه کسي حاضر است ؟

کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 7 مهمان