ما به بندگان خویش مهلت می دهیم.

در این بخش مطالب متفرقه مربوط به زمینه دینی قرار داده می شود

مديران انجمن: CafeWeb, Dabir, Noha, bahar

ما به بندگان خویش مهلت می دهیم.

پستتوسط Noha » جمعه اسفند ماه 4, 1390 12:21 am

بسم الله المستعان

سلام الله علیکم


روزی رسول الله «صلی الله علیه و آله و سلم »نشسته بودند:ازرائیل به حضور  آن حضرت رسید.

پیامبر «صلی الله علیه و آله وسلم »پرسیدند:ای برادر!چندین هزار سال است که که تو مأمور قبض روح انسانها هستی

آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟

ازرائیل گفت: در این مدت برای دو نفر دلم سوخت،

روزی دریا طوفانی شد و امواج سهمگین آن کشتی را در هم شکست،همه سرنشینان کشتی غرق شدند تنها

یک زن حامله نجات یافت او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای

افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری به دنیا آورد  و من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم دلم به حال آن پسر سوخت .

و دیگر بار:

هنگامی که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت وهمه ی توان و امکانات و ثروت خود را

در ساختن آن صرف کرد،و خروارها طلا و جواهرات برای ستون ها و سایر زرق و برق آن خرج کرد تا تکمیلش نمود.

وقتی خواست به دیدن باغ برودهمین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب به زمین نهد ،هنوز پای چپ اش

بر رکاب بود که فرمان از جانب الله آمد که جان او را بگیرم،آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد،

دلم به حال او سوخت  بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد اما هنوز چشمش به باغ نیافتاده بود

اسیر مرگ شد.  در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر «صلی الله علیه و آله و سلم» رسید و گفت:ای محمدخدایت سلام می رساند

و می فرماید:به عظمت و جلالم سوگندشداد بن عاد همان کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیزه

دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت کردیم  و به پادشاهی رساندیم  و در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود

و پرچم مخالفت با ما بر افراشت سرانجام عذاب سخت ما ،او را فرا گرفت تا جهانیان بدانند که ما به آدمیان مهلت می دهیم

ولی آن ها را رها نمی کنیم.


پروین اعتصامی قطعه ی زیبایی با نام لطف حق دارد که سرگذشت و سرنوشت نمرود را به زیبایی به تصویر کشیده.اگه فرصت کردین حتما بخونین

قسمت آخرش پس از ذکر اینکه چگونه به این جایگاه رسیده

پشه ای را حکم فرمودم که خیز

خاکش اندر دیده خود بین بریز

تا نماند باد عجبش در دماغ

تیرگی را نام نگذارد چراغ

ما که دشمن را چنین می پروریم

دوستان را از نظر چون می بریم


رستگار باشید




الـلـهم ء ات أنــفـسنا تقـــواهــا و زکیـــها إنــک أنــت خــیر من زکــیها


برای نویسنده این مطلب Noha تشکر کننده ها: 2
SharakamPawa (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), bahar (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 14.29%
 
نماد کاربر
Noha
معاون و ناظر سایت
معاون و ناظر سایت
 
پست ها : 1424
تاريخ عضويت: پنج شنبه اسفند ماه 25, 1389 12:30 am
محل سکونت: pavah
تشکر کرده: 2031 بار
تشکر شده: 1557 بار
امتياز: 4930

لطف حق

پستتوسط Noha » چهارشنبه اسفند ماه 9, 1390 12:58 am

هوالمستعان

سلام خدا بر شما

اینم شعر لطف حق

مادرموسی چو موسی را به نیل
درفکند از گفته ی رب جلیل

خود زساحل کرد با حسرت نگاه
گفت کی فرزند خرد بی گناه

گر فراموشت کند لطف خدای
چون رهی زین کشتی بی ناخدای

گر نیارد ایزد پاکت به یاد
آب خاکت را دهد ناگه به باد

وحی آمد که این چه فکر باطل است
رهرو ما اینک اندر منزل است

پرده ی شک را برانداز از میان
تا ببینی سود کردی یا زیان

ما گرفتیم آنچه را انداختی
دست حق را دیدی و نشناختی

در تو تنها عشق و مهر مادری است
شیوه ی ما عدل و بنده پروری است

نیست بازی کار حق،خود را مباز
آنچه بردیم از تو باز آریم باز

سطح آب از گاهوارش خوش تر است
دایه اش سیلاب و موج اش مادر است

رود ها از خود نه طغیان می کنند
آنچه می گوییم ما آن می کنند

ما به دریا حکم طوفان می دهیم
مابه به سیل و موج فرمان می دهیم

نسبت نسیان به ذات حق مده
بار کفر است این ،به دوش خود منه

به که برگردی به ما بسپاریش
کی تو از ما دوستش می داریش

نقش هستی،نقشی از ایوان ماست
خاک و باد آب سرگردان ماست

قطره ای کز جویباری می رود
از پی انجام کاری میرود

ما بسی گم گشته،باز آورده ایم
ما بسی بی توشه را پرورده ایم

میهمان ماست هر کس بینواست
آشنا با ماست آنکس بی آشناست

ما بخوانیم از چه ما را رد کنند
عیب پوشیها کنیم ار بد کنند

سوزن ما دوخت هر جا هر چه دوخت
ازآتش ما سوخت هر شمعی که سوخت

کشتی ای زآسیب موجی هولناک
رفتی وقتی سوی غرقاب هلاک

تند بادی کرد سیرش را تباه
روزگار اهل کشتی شد سیاه

طاقتی در لنگر و سکان نماند
قوتی در دست کشتیبان نماند

ناخدایان را کیاست اندکی است
ناخدای کشتی امکان یکی است

بندها را تار و پود از هم گسیخت
موج از هر جا که راهی یافت ریخت

هر چه بود از مال و مردم آب برد
زان گروه رفته طفلی ماند خورد

طفل مسکین چون کبوتر پر گرفت
بحر را چون دامن مادر گرفت

موجش اول وهله چون طومار کرد
تند باد اندیشه ی پیکار کرد

بحر راگفتم دگر طوفان مکن
این بنای شوق را ویران مکن

در میان مستمندان فرق نیست
این غریق خرد بهر غرق نیست

صخره را گفتم مکن با او ستیز
قطره را گفتم بدان جانب مریز

امر دادم باد را کان شیر خوار
گیرد از دریا گذارد در کنار

سنگ را گفتم به زیرش نرم شو
برف را گفتم که آب گرم شو

صبح را گفتم به رویش خنده کن
نور را گفتم دلش را زنده کن

لاله را گفتم که نزدیکش بروی
ژاله را گفتم که رخسارش بشوی

خار را گفتم که خلخالش مکن
مار را گفتم که طفلک را مزن

رنج را گفتم که صبرش اندک است
اشک را گفتم مکاهش کودک است

گرگ را گفتم تن خردش مدر
دزد را گفتم گلوبندش مبر

بخت را گفتم جهان داریش ده
هوش را گفتم که هوشیاریش ده

تیریگیها را نمودم روشنی
ترسها را جمله کردم ایمنی

ایمنی دیدند و نا ایمن شدند
دوستی کردم مرا دشمن شدند

کار ها کردند اما پست و زشت
ساختند آیینه ها اما ز خشت

تا که خود بشناختند از راه چاه
چاه ها کندند مردم را به راه

روشنی ها خواستند اما ز دود
قصر ها افراشتند اما به رود

قصه ها گفتند بی اصل و اساس
دزد ها بگماشتند از بهر پاس

جام ها لبریز کردند از فساد
رشته ها رشتند در دوک عناد

درس ها خواندند اما درس عار
اسبها راندند اما بی فسار

دیوها کردند دربان و کیل
در چه محضر ،محضر حی جلیل

سجده ها کردند بر هر سنگ و خاک
در چه معبد ،معبد یزدان پاک

رهنمون گشتند در تیه ضلال
توشه ها بردند از وزر و وبال

از تنور خود پسندی شد بلند
شعله ی کردارهای ناپسند

وارهاندیم آن غریق بینوا
تا رهید از مرگ شد صید هوی

آخر آن نور تجلی دود شد
آن یتیم بی گنه نمرود شد

رزم جویی کرد با چون من کسی
خواست یاری از عقاب و کرکسی

کردمش با مهربانی ها بزرگ
شد بزرگ و تیره دل تر شد زگرگ

برق عجب آتش بسی افروخته
و ز شراری خانمان ها سوخته

خواست تا لاف خداوندی زند
برج و باروی خدا را بشکند

رأی بد زد گشت پست و تیره رأی
سرکشی کرد و فکندیمش زپای

پشه ای را حکم فرمودم که خیز
خاکش اندر دیده ی خود بین بریز

تا نماند باد عجبش در دماغ
تیرگی را نام نگذارد چراغ

ما که دشمن را چنین می پروریم
دوستان را از نظر چون میبریم

آن که با نمرود این احسان کند
ظلم کی با موسی عمران کند

این سخن پروین نه از روی هوی است
هر کجا نوری است زانوار خداست



پروین اعتصامی

رستگار باشید




الـلـهم ء ات أنــفـسنا تقـــواهــا و زکیـــها إنــک أنــت خــیر من زکــیها


برای نویسنده این مطلب Noha تشکر کننده ها: 2
ModireTalar (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), basireh (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 14.29%
 
نماد کاربر
Noha
معاون و ناظر سایت
معاون و ناظر سایت
 
پست ها : 1424
تاريخ عضويت: پنج شنبه اسفند ماه 25, 1389 12:30 am
محل سکونت: pavah
تشکر کرده: 2031 بار
تشکر شده: 1557 بار
امتياز: 4930


بازگشت به متفرقه

چه کسي حاضر است ؟

کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 5 مهمان