بخوان ما را ، رهایت من نخواهم کرد

در این بخش شعر و نوشته های ادبی مختلف قرار دارد

مديران انجمن: tarannom, CafeWeb, Dabir, Noha, bahar, Modir-Farhangi

بخوان ما را ، رهایت من نخواهم کرد

پستتوسط yosra69 » جمعه فروردين ماه 7, 1394 6:19 pm

منم پروردگارت،خالقت از ذره اي ناچيز
صدايم کن مرا
آموزگار قادر خود را
قلم را، علم را من هديه ات کردم
بخوان ما را
منم معشوق زيبايت
منم نزديک تر از تو به تو
اينک صدايم کن، رها کن غير ما را
سوي ما باز آ
منم پروردگار پاک بي همتا
منم زيبا، که زيبا بنده ام را دوست مي دارم
تو بگشا گوش دل
پروردگارت با تو مي گويد
تو را در بيکران دنياي تنهايان رهايت من نخواهم کرد
بساط روزي خود را به من بسپار
رها کن غصه يک لقمه نان و آب فردا را، تو راه بندگي طي کن عزيزا
من خدايي خوب مي دانم
تو دعوت کن مرا بر خود
به اشکي يا صدايي ميهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست مي دارم
طلب کن خالق خود را، بجو ما را
تو خواهي يافت که عاشق مي شوي بر ما و عاشق مي شوم بر تو
که وصل عاشق و معشوق هم
آهسته مي گويم، خدايي عالمي دارد
قسم بر عاشقان پاک با ايمان
قسم بر اسب هاي خسته در ميدان
تو را در بهترين اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن
تکيه کن بر من
قسم بر روز
هنگاميکه عالم را بگيرد نور
قسم بر اختران روشن، اما دور، رهايت من نخواهم کرد
بخوان ما را
که ميگويد که تو خواندن نمي داني؟
تو بگشا لب
تو غير از ما، خداي ديگري داري؟
رها کن غير ما را
آشتي کن با خداي خود
و غير از ما چه مي جويي؟
تو با هرکس به جز با ما چه مي گوي؟
و تو بي من چه داري؟
هيچ
بگو با من چه کم داري عزيزم؟ هيچ!!
فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا (5)

إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا (6) (انشراح)



برای نویسنده این مطلب yosra69 تشکر کننده ها:
bahar (جمعه فروردين ماه 7, 1394 10:51 pm)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
yosra69
کاربر طلایی
کاربر طلایی
 
پست ها : 1059
تاريخ عضويت: دوشنبه بهمن ماه 22, 1391 12:30 am
محل سکونت: روانسر
تشکر کرده: 1401 بار
تشکر شده: 1767 بار
امتياز: 17660

Re: بخوان ما را ، رهایت من نخواهم کرد

پستتوسط yosra69 » جمعه فروردين ماه 7, 1394 6:23 pm

هزاران کهکشان و کوه و دريا را و خورشيد و گياه و نور و هستي را براي جلوه خود آفريدم من
ولي وقتي تو را من آفريدم بر خودم احسنت مي گفتم
تويي زيباتر از خورشيد زيبايم
تويي والاترين مهمان دنيايم
که دنيا، چيزي چون تو را کم داشت
تو اي محبوب تر مهمان دنيايم
نمي خواني چرا مارا ؟؟
گر آيا کسي هم با خدايش قهر مي گردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستي
ببينم
من تو را از درگهم راندم؟
اگر در روزگار سختي ات خواندي مرا
اما به روز شادي ات، يک لحظه هم يادم نمي کردي
به رويت، بنده من، من هيچ آوردم؟؟
که مي ترساندت از من؟؟
رها کن آن خداي دور
آن نامهربان معبود، آن مخلوق خود را
اين منم
پروردگار مهربانت، خالقت اينک صدايم کن مرا
با قطره اشکي، به پيش آور
دو دست خالي خود را
با زبان بسته ات کاري ندارم
ليک غوغاي دل بشکسته ات را من شنيدم
غريب اين زمين خاکيم
آيا عزيزم حاجتي داري؟؟
تو اي از ما کنون برگشته اي
اما کلام آشتي را تو نمي داني؟
ببينم
چشمهاي خيست آيا
گفته اي دارند؟
بخوان ما را
بگردان قبله ات را سوي ما
اينک وضوئي کن
خجالت مي کشي از من بگو، جز من
کس ديگر نمي فهمد
به نجوائي صدايم کن
بدان آغوش من باز است
براي درک آغوشم شروع کن
يک قدم با تو
تمام گامهاي مانده اش با من “
فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا (5)

إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا (6) (انشراح)



برای نویسنده این مطلب yosra69 تشکر کننده ها: 3
Maryam-new (يکشنبه فروردين ماه 9, 1394 5:27 pm), bahar (جمعه فروردين ماه 7, 1394 10:51 pm), pejmanava (شنبه فروردين ماه 8, 1394 9:45 pm)
رتبه: 21.43%
 
نماد کاربر
yosra69
کاربر طلایی
کاربر طلایی
 
پست ها : 1059
تاريخ عضويت: دوشنبه بهمن ماه 22, 1391 12:30 am
محل سکونت: روانسر
تشکر کرده: 1401 بار
تشکر شده: 1767 بار
امتياز: 17660

Re: بخوان ما را ، رهایت من نخواهم کرد

پستتوسط mahshid » دوشنبه فروردين ماه 17, 1394 2:55 pm

مي دانم هر از گاهي دلت تنگ مي شود.
همان دل هاي بزرگي كه جاي من در آن است،
آن قدر تنگ مي شود كه حتي يادت مي رود من آنجايم.
دلتنگي هايت را از خودت بپرس و نگران هيچ چيز نباش!
هنوز من هستم.
هنوز خدايت همان خداست!
هنوز روحت از جنس من است!
اما من نمي خواهم تو همان باشي!
تو بايد در هر زمان بهترين باشي.
نگران شكستن دلت نباش!
مي داني؟ شيشه براي اين شيشه است چون قرار است بشكند.
و جنسش عوض نمي شود ...
و مي داني كه من شكست ناپذير هستم ...
و تو مرا داري ...براي هميشه!
چون هر وقت گريه مي كني دستان مهربانم چشمانت را مي نوازد ...
چون هر گاه تنها شدي، تازه مرا يافته اي ...
چون هرگاه بغضت نگذاشت صداي لرزان و استوارت را بشنوم،
صداي خرد شدن ديوار بين خودم و تو را شنيده ام!
درست است مرا فراموش كردي،
اما من حتي سر انگشتانت را از ياد نبردم!
دلم نمي خواهد غمت را ببينم ...
مي خواهم شاد باشي ...
اين را من مي خواهم ...
تو هم مي تواني اين را بخواهي. خشنودي مرا.
من گفتم : وجعلنا نومكم سباتا (ما خواب را مايه آرامش شما قرار داديم)
و من هر شب كه مي خوابي روحت را نگاه مي دارم تا تازه شود ...
نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را مي فشارد.
شب ها كه خوابت نمي برد فكر مي كني تنهايي ؟
اما، نه من هم دل به دلت بيدارم!
فقط كافيست خوب گوش بسپاري!
و بشنوي ندايي كه تو را فرا مي خواند به زيستن!

پروردگارت ... با عشق !

برای نویسنده این مطلب mahshid تشکر کننده ها: 2
ostadelyass (دوشنبه ارديبهشت ماه 21, 1394 1:34 pm), yosra69 (چهارشنبه فروردين ماه 19, 1394 9:29 pm)
رتبه: 14.29%
 
نماد کاربر
mahshid
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 101
تاريخ عضويت: دوشنبه بهمن ماه 21, 1392 4:24 pm
تشکر کرده: 26 بار
تشکر شده: 179 بار
امتياز: 1830

Re: بخوان ما را ، رهایت من نخواهم کرد

پستتوسط mahshid » دوشنبه ارديبهشت ماه 14, 1394 4:44 pm




گفتم: خدای من دقایقی بود در زندگانی ام که هوس میکردم سر سنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا٬ بر شانه های صبورت بگذارم.. آرام برایت بگویم و بگریم.. در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟!
گفت: عزیزتر از هرچه هست! تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی٬ که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی.. من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی.. من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد٬ با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم!
گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی٬ اینگونه زار بگریم؟!
گفت: عزیزتر از هرچه هست! اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید٬ عروج می کند.. اشک هایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان.. چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود..
گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟!
گفت: بارها صدایت کردم٬ آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمیرسی.. تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که: عزیزتر از هرچه هست! از این راه نرو که به ناکجا آباد هم نخواهی رسید!
گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟!
گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی٬ چیزی نگفتی! پناهت دادم تا صدایم کنی چیزی نگفتی! بارها گل برایت فرستادم کلامی نگفتی..! میخواستم برایم بگویی.. آخر تو بنده ی من بودی! چاره ای نبود جز نزول درد! که تو تنها اینگونه شد که صدایم کردی!
گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟!
گفت: اول بار که گفتی خدا... آن چنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم! تو باز گفتی خدا... و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر! من میدانستم تو بعد از علاج درد٬ بر خدا گفتن اصرار نمیکنی وگرنه همان بار اول شفایت میدادم!
گفتم: مهربانترین خدا دوست دارمت...
گفت: عزیزتر از هرچه هست من دوست تر دارمت...


برای نویسنده این مطلب mahshid تشکر کننده ها: 2
ostadelyass (دوشنبه ارديبهشت ماه 21, 1394 1:34 pm), yosra69 (جمعه ارديبهشت ماه 25, 1394 4:55 pm)
رتبه: 14.29%
 
نماد کاربر
mahshid
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 101
تاريخ عضويت: دوشنبه بهمن ماه 21, 1392 4:24 pm
تشکر کرده: 26 بار
تشکر شده: 179 بار
امتياز: 1830

Re: بخوان ما را ، رهایت من نخواهم کرد

پستتوسط omidbn » يکشنبه مهر ماه 8, 1397 11:10 am

عالی بود
زنده باشید






























عضويت  / ورود
omidbn
کاربر کوشا
کاربر کوشا
 
پست ها : 8
تاريخ عضويت: چهارشنبه شهريور ماه 14, 1397 11:13 am
تشکر کرده: 0 دفعه
تشکر شده: 0 دفعه
امتياز: 0


بازگشت به شعر و نوشته های ادبی

چه کسي حاضر است ؟

کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 3 مهمان