برگرفته از کتاب :اوای بهشتیان اوای دوزخیان
تالیف :عبدالحمید البلالی
1-«إلامام العادل» پيشواي عادل و حكمراني كه نه بر اساس قوانين بشري، بلكه مطابق دستور خدا، فرمانروايي نموده و به كسي ظلم و تعدي روا نداشته است. 2- «شابٌ نَشَأفي عِبادةِ الله عَزَّوجل» نوجواني كه در سايه طاعت و بندگي، رشد نموده و پرورش يافته باشد و محبوبي جز او و راه و برنامهاي جز راه و برنامه الهي نداشته باشد. نه آن جواني كه با موسيقي، مواد مخدر و شب نشينيهاي معصيتآميز و مجالست با زنان و تقليد غرب، رشد نموده و بزرگ شده باشد. 3-«رَجُلٌ قَلْبَهُ مُعَلَقٌ بِالْمَسَاجد» مردي كه دلبسته مسجد باشد و حتي زماني كه بيرون از آن بسر بَرد، قلبش وابسته به خانهاي از خانههاي خدا بوده و جسمش نيز به تبعيت از قلب، مشتاق آنجا باشد. وابسته به مسجد، كساني هستند كه با رفت و آمدهاي مكرر خود مساجد را آباد نگه مي دارند و پارهاي از اوقات شان را به برنامههاي مسجد، اختصاص مي دهند و در زير سايه آن به آرامش روحي و رواني دست مي يابند. نه آنهايي كه مسجد، در نظرشان موزهاي بيش نباشد كه فقط روزهاي جمعه و عيدين به آن سر بزنند. 4- «وَ رَجُلٌ دَعته إمرأةٌ ذاتُ مَنصبٍ وَ جَمالٍ فَقَالَ إنِّي أخافُ الله» مردي كه زني زيبا و صاحب مقام، او را بسوي خود فرا خواند ولي آن جوان از پذيرفتن دعوتش سر باز زند و اين جمله زيباي «إني اخافُ الله» را بزبان آورد (يعني من از خدا ميترسم). بايد گفت نه زني از زنان معمولي بلكه متمول و صاحب مقام و زيبا. كه جمال، خود به تنهايي يكي از مهمترين انگيزههاي جلب مردان ميباشد. اينك قضاوت با شماست، چه آزمايشي ميتواند از اين بزرگتر باشد كه زني با اوصاف فوق، جواني را كه در اوج شهوت بسر ميبرد، زليخا گونه هيتَ لك بگويد و او را بسوي خود فرا خواند كه چرا معطلي؟ ولي آن جوان، اعراض نمايد و بگويد «إنّي أخافُ الله». بايد گفت كار هر كس نيست كه از چنين آزمايشي جان سالم به در برد مگر مومنان با شهامتي كه محبت و عظمت خداوند در تار و پود وجود آنها ريشه دوانيده باشد و اين انديشه كه خداوند، همواره مراقب بندگانش ميباشد، بر روح و روان آنها حاكم گردد و تقواي الهي را پيشهي خود سازند. و به راحتي از لذايذ نامشروع و زود گذر، چشمپوشي نمايند. 5-«رَجُلٌ تَصَدَّقَ بِصَدَقةٍ فَأخفاها حَتَّي لَاتَعْلَمَ شِمَالُه بما أنفَقَتْ يَمِينُه» مردي كه مخلصانه و مخفيانه صدقه دهد. طوري كه دست چپش متوجه نشود كه با دست راستش چه داده است. يعني انفاق وي بخاطر رضاي خدا باشد نه ريا و تظاهر. 6- «رَجلانِ تَحابا فِي الله» دو مردي كه به خاطر رضاي خدا با هم دوست شده و در كنار هم جمع شودند و بخاطر او از يكديگر جدا گردند. 7- «رَجلٌ ذَكَر الله خَالياً فَفَاضَتْ عَيناه» مردي كه در تنهايي به ياد خدا اشك بريزد. يعني از يك طرف به عظمت پروردگار و رحمتها و عذابش بينديشد و از طرفي ديگر ضعفها و گناهان خويش را به ياد آورد. آنگاه اشك از ديدگانش جاري گردد. و اينچنين است ذكري كه با زبان و قلب و انديشه انجام گيرد نه آنكه فقط توسط زبان، تكرار شود.
ادامه دارد...16