……در زمان رسول اکرم(ص)زنی در روستایی می زیست.
شوهرش مدت ها پیش وفات یافته بود و زن میبایست رزق وروزی چهار فرزندش را تامین کند.
رنج زندگی قامت زن را خمیده کرده بود وی برای خرج فرزندان گندم ها را آرد میکرد و آرد را خمیر و از آنها کلوچه درست میکرد وبه شهر میبرد و میفروخت یک روز بقچه خود را پر از کلوچه کرده و بر سر گذاشته و به شهر میرفت با خود اندیشید اگر من بمیرم چه بر سرکودکانم می آید با این ناتوانی جسمی تا کی میتوانم راه را ادامه بدهم دلش سوخت روی به آسمان کرد و اهی کشید و گفت:خدایا کمکم کن شنیده ام کسی آمده که رسول و فرستاده توست اکنون تعدادی از این کلوچه ها را نذر پیامبرت میکنم اگر مرا از این رنج برهانی و گره از مشکلم باز کنی....
زن این را گفت و به راه خود ادامه داد .......دقایقی نگذشت که کلاغی در آسمان ظاهر شد و در اطراف سر زن به پرواز درآمد با نوک خود به بقچه زن میزد زن هر چه کرد نتوانست کلاغ را دور کند و در نهایت آنقدر کلاغ نوک زد که بقچه باز شد و کلوچه ها را بر زمین ریخت و کلاغ بقچه را به منقار گرفت و دور شد زن با نگاهی خیس اشک به کلوچه های خاکی می نگریست و می گفت اکنون چه کنم نگاهش را به آسمان انداخت و گفت(خدایا گفتم گره از کارم باز کن نه از بقچه ام)
لحظاتی بعد با اندوهی بسیار نزد پیامبر رفت و ماجرا را برای ایشان تعریف کردو گفت ای پیامبر خدا آیا خدای تو این گونه دعای بندگانت را اجابت میکند.... پیامبر(ص) لبخندی زد و فرمود ای زن اندکی صبور باش و آرام ...هر چیزی حکمتی دارد و تو به زودی حکمت این را در خواهی یافت پس ارام باش!!!
زن با دلخوری نشست اما ساعاتی بعد............
چند بازرگان با کیسه ای پر از طلا به نزد پیامبر آمدند و گفتند یا رسول الله (ص) !ما تاجر پارچه و ادویه هستیم ساعاتی قبل در دریا دچار طوفان شدیم ونزدیک بود تمام اموالمان از دست برود تخته ایی از قایق ما جدا شد آن گاه کیسه ایی پر از دینار را نذرشما کردیم و سپس به انتظار نشستیم لحظاتی بعد کلاغی بر بالای سرمان ظاهر شد که بقچه ای به منقار داشت وآن را به داخل قایق انداخت ما با ان تخته را به قایق بستیم و نجات یافتیم اینک آمده ایم که نذرمان را ادا کنیم.
پیامبر با تبسمی برلب آنان را مرخص کرد و کیسه دینار را در مقابل زن نهاد و فرمود (اکنون میبینی که خداوند دعایت را اجابت کرده است و به بهترین شکل ممکن زندگی تو و فرزندانت را دگرگون ساخت زیرا خود فرمود:
[بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را"
اکنون به خانه برو وسجده شکر را به جای آر و با فرزندانت آسوده زندگی کن
هیچ گاه از یاد نبریم در پس هر حادثه ای حکمتی و در پس هر دردی درسی است