در زمان رسول اکرم ص....زنی بود که.....

در این بخش مطالب متفرقه مربوط به زمینه دینی قرار داده می شود

مديران انجمن: CafeWeb, Dabir, Noha, bahar

در زمان رسول اکرم ص....زنی بود که.....

پستتوسط tarannom » جمعه دي ماه 15, 1391 5:24 pm

……در زمان رسول اکرم(ص)زنی در روستایی می زیست.

شوهرش مدت ها پیش وفات یافته بود و زن میبایست رزق وروزی چهار فرزندش را تامین کند.

رنج زندگی قامت زن را خمیده کرده بود وی برای خرج فرزندان گندم ها را آرد میکرد و آرد را خمیر و از آنها کلوچه درست میکرد وبه شهر میبرد و میفروخت یک روز بقچه خود را پر از کلوچه کرده و بر سر گذاشته و به شهر میرفت با خود اندیشید اگر من بمیرم چه بر سرکودکانم می آید با این ناتوانی جسمی تا کی میتوانم راه را ادامه بدهم  دلش سوخت روی به آسمان کرد و اهی کشید و گفت:خدایا کمکم کن شنیده ام کسی آمده که رسول و فرستاده توست اکنون تعدادی از این کلوچه ها را نذر پیامبرت میکنم اگر مرا از این رنج برهانی و گره از مشکلم باز کنی....
زن این را گفت و به راه خود ادامه داد .......دقایقی نگذشت که کلاغی در آسمان ظاهر شد و در اطراف سر زن به پرواز درآمد با نوک خود به بقچه زن میزد زن هر چه کرد نتوانست کلاغ را دور کند و در نهایت آنقدر کلاغ نوک زد که بقچه باز شد و کلوچه ها را بر زمین ریخت و کلاغ  بقچه  را به منقار گرفت و دور شد زن با نگاهی خیس اشک به کلوچه های خاکی می نگریست و می گفت اکنون چه کنم نگاهش را به آسمان انداخت و گفت(خدایا گفتم گره از کارم باز کن نه از بقچه ام)
لحظاتی بعد با اندوهی بسیار نزد پیامبر رفت  و ماجرا را برای ایشان تعریف کردو گفت ای پیامبر خدا آیا خدای تو این گونه دعای بندگانت را اجابت میکند.... پیامبر(ص) لبخندی زد و فرمود ای زن اندکی صبور باش و آرام ...هر چیزی حکمتی دارد و تو به زودی حکمت این را در خواهی یافت پس ارام باش!!!
زن با دلخوری نشست اما ساعاتی بعد............
چند بازرگان با کیسه ای پر از طلا به نزد پیامبر آمدند و گفتند یا رسول الله (ص)  !ما تاجر پارچه و ادویه هستیم ساعاتی قبل در دریا دچار طوفان شدیم ونزدیک بود تمام اموالمان از دست برود تخته ایی از قایق ما جدا شد آن گاه کیسه ایی پر از دینار را نذرشما کردیم و سپس به انتظار نشستیم لحظاتی بعد کلاغی بر بالای سرمان ظاهر شد که بقچه ای به منقار داشت وآن را به داخل قایق انداخت ما با ان تخته را به قایق بستیم و نجات یافتیم اینک آمده ایم که نذرمان را ادا کنیم.
پیامبر با تبسمی برلب آنان را مرخص کرد و کیسه دینار را در مقابل زن نهاد و فرمود (اکنون میبینی که خداوند دعایت را اجابت کرده است و به بهترین شکل ممکن زندگی تو و فرزندانت را دگرگون ساخت زیرا خود فرمود:

[بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را"

اکنون به خانه برو وسجده شکر را به جای آر و با فرزندانت آسوده زندگی کن

هیچ گاه از یاد نبریم در پس هر حادثه ای حکمتی و در پس هر دردی درسی است

برای نویسنده این مطلب tarannom تشکر کننده ها: 3
CafeWeb (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), boostanelm (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), pejmanava (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 21.43%
 
نماد کاربر
tarannom
کاربر حرفه ای سایت
کاربر حرفه ای سایت
 
پست ها : 1303
تاريخ عضويت: جمعه فروردين ماه 18, 1391 11:30 pm
تشکر کرده: 610 بار
تشکر شده: 1107 بار
امتياز: 4610

پستتوسط bahar » شنبه دي ماه 16, 1391 11:10 pm


بنام خداوند بی همتا

تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه

مولانا

باسلام وتشکر از شما دوست عزیز
داستان بسیار زیبایی بود .با خوندنش یاد این داستان افتادم :

پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و
غذائی ناچیز فراهم می کرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش
ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات
خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد:

ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای.
پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و
گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت:

من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین کره بگشای و گندم را بریز
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشوندنت دیگر چه بود


پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دانه های گندم روی مقداری زر ریخته است.
پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود.

موفق باشید . . .

برای نویسنده این مطلب bahar تشکر کننده ها:
CafeWeb (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
bahar
مدیر انجمن
مدیر انجمن
 
پست ها : 3506
تاريخ عضويت: چهارشنبه آذر ماه 15, 1390 12:30 am
تشکر کرده: 5837 بار
تشکر شده: 5121 بار
امتياز: 33890

پستتوسط tarannom » شنبه دي ماه 16, 1391 11:39 pm

خیلی قشنگ ممنون
نماد کاربر
tarannom
کاربر حرفه ای سایت
کاربر حرفه ای سایت
 
پست ها : 1303
تاريخ عضويت: جمعه فروردين ماه 18, 1391 11:30 pm
تشکر کرده: 610 بار
تشکر شده: 1107 بار
امتياز: 4610


بازگشت به متفرقه

چه کسي حاضر است ؟

کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 11 مهمان