چرا ملانصرالدین ازدواج نکرد؟

در این بخش داستانهای کوتاه و بلند قرار داده می شود

مديران انجمن: tarannom, CafeWeb, Dabir, Noha, bahar, Modir-Farhangi

پستتوسط mehr » جمعه شهريور ماه 2, 1391 1:19 am

به ملا گفتند: دخترت را به چه کسی شوهر داده ای؟

گفت: غریبه نیست! دامادمان است!
"اللّهم انّا نسالک عیش السعداء و موت الشهداء و مرافقه الانبیاء و النصر علی الاعداء"
mehr
کاربر طلایی
کاربر طلایی
 
پست ها : 924
تاريخ عضويت: دوشنبه فروردين ماه 8, 1390 11:30 pm
تشکر کرده: 1274 بار
تشکر شده: 1137 بار
امتياز: 1630

پستتوسط ehsan94 » جمعه شهريور ماه 3, 1391 4:07 pm

روزی از ملانصرالدین پرسیدن:ملا چند سال داری,ملا گفت:چهل سال
بعد از ده سال دوباره از ملا سنش رو پرسیدن,باز گفت:چهل سال
بهش گفتن چطور میشه بعد از ده سال هنوز چهل ساله ای
ملانصرالدین گفت:حرف مرد یکیه!!!!!!!!!!
هر چند مفلسم,نپذیرم عقیق خرد
کان  عقیق  نادر  ارزانم  آرزوست

برای نویسنده این مطلب ehsan94 تشکر کننده ها:
mehr (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
ehsan94
کاربر فعال
کاربر فعال
 
پست ها : 99
تاريخ عضويت: شنبه تير ماه 31, 1391 11:30 pm
محل سکونت: PAVEH
تشکر کرده: 80 بار
تشکر شده: 37 بار
امتياز: -10

پستتوسط mehr » جمعه شهريور ماه 3, 1391 4:31 pm

ملا عادت نداشت مقابل جمع صحبت کند.

در جایی از او خواستند که برای مردم موعظه کند.

او مِن مِن کنان گفت:

دوستان وقتی من امشب اینجا آمدم فقط خدا و خودم می دانستیم که من درباره چه چیزی می خواهم صحبت کنم،

اما الان فقط خدا می داند من چه می خواهم بگویم.
"اللّهم انّا نسالک عیش السعداء و موت الشهداء و مرافقه الانبیاء و النصر علی الاعداء"
mehr
کاربر طلایی
کاربر طلایی
 
پست ها : 924
تاريخ عضويت: دوشنبه فروردين ماه 8, 1390 11:30 pm
تشکر کرده: 1274 بار
تشکر شده: 1137 بار
امتياز: 1630

پستتوسط mehr » سه شنبه شهريور ماه 7, 1391 5:25 pm

ملا نصرالدین در کنار رودخانه نشسته بود.


شخصی از آن طرف او را صدا زد:

"چطور از رودخانه می توانم عبورکنم؟"




ملا گفت: شما که عبور کرده اید!


"اللّهم انّا نسالک عیش السعداء و موت الشهداء و مرافقه الانبیاء و النصر علی الاعداء"

برای نویسنده این مطلب mehr تشکر کننده ها:
ehsan94 (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
mehr
کاربر طلایی
کاربر طلایی
 
پست ها : 924
تاريخ عضويت: دوشنبه فروردين ماه 8, 1390 11:30 pm
تشکر کرده: 1274 بار
تشکر شده: 1137 بار
امتياز: 1630

مجازات

پستتوسط فرمیسک » سه شنبه شهريور ماه 7, 1391 5:43 pm

روزی ملانصرالدین خطایی مرتکب می شود و او را نزد پادشاه می برند تا مجازاتش را تعیین کند. پادشاه برایش حکم مرگ صادر می کند، اما مقداری رافت به خرج می دهد و به وی می گوید اگر بتوانی ظرف سه سال به خرت سواد خواندن و نوشتن بیاموزانی از مجازاتت درمی گذرم.


ملانصرالدین هم قبول می کند و ماموران حاکم رهایش می کنند.



عده ای به ملا می گویند مرد حسابی! آخر تو چگونه می توانی به یک الاغ خواندن و نوشتن یاد بدهی؟

ملانصرالدین می فرماید: انشاءالله در این سه سال یا شاه می میرد یا خرم!


برای نویسنده این مطلب فرمیسک تشکر کننده ها:
mehr (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
فرمیسک
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 250
تاريخ عضويت: دوشنبه مرداد ماه 30, 1391 11:30 pm
محل سکونت: پاوه
تشکر کرده: 579 بار
تشکر شده: 480 بار
امتياز: 2270

صدای سکوت

پستتوسط فرمیسک » سه شنبه شهريور ماه 7, 1391 5:47 pm

در نزدیکی ده ملا مکان مرتفعی بود که شبها باد می آمد و فوق العاده

سرد می...شد.دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح

بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی, ما یک سور به تو

می دهیم و گرنه توباید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی.

ملا قبول کرد, شب در آنجا رفت وتا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل

کرد و صبح که آمد گفت: من برنده شدم و باید به من سور دهید.گفتند:

ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟ملا گفت: نه, فقط در یکی از دهات

اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است.

دوستان گفتند: همان آتش تورا گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید

مهمانی بدهی.


ملا قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منزل ما بیایید. دوستان یکی یکی

آمدند, اما نشانی از ناهار نبود گفتند: ملا, انگار نهاری در کار نیست. ملا

گفت: چرا ولی هنوز آماده نشده, دو سه ساعت دیگه هم گذشت باز

ناهار حاضر نبود. ملا گفت: آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش

بریزم. دوستان به آشپزخانه رفتند ببیننند چگونه آب به جوش نمی آید.

دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده دو متر پایین تر یک شمع

کوچک زیر دیگ نهاده.گفتند: ملا این شمع کوچک نمی تواند از فاصله دو

متری دیگ به این بزرگی را گرم کند. ملا گقت: چطور از فاصله چند

کیلومتری می توانست مرا روی تپه گرم کند؟شما بنشینید تا آب جوش

بیاید و غذا آماده شود.


نکته:
با همان متری که دیگران را اندازه گیری میکنید اندازه گیری می شوید

برای نویسنده این مطلب فرمیسک تشکر کننده ها: 2
ehsan94 (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), sondos (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 14.29%
 
نماد کاربر
فرمیسک
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 250
تاريخ عضويت: دوشنبه مرداد ماه 30, 1391 11:30 pm
محل سکونت: پاوه
تشکر کرده: 579 بار
تشکر شده: 480 بار
امتياز: 2270

پستتوسط smco » سه شنبه شهريور ماه 7, 1391 6:40 pm

سلام
ممنون از همه دوستان
در فولكلور آلمان ، قصه اي هست كه این چنین بیان می شود :
مردي صبح از خواب بيدار شد و ديد تبرش ناپديد شده . شك كرد كه همسايه اش آن را دزديده باشد ، براي همين ، تمام روز او را زير نظر گرفت.
متوجه شد كه همسايه اش در دزدي مهارت دارد ، مثل يك دزد راه مي رود ، مثل دزدي كه مي خواهد چيزي را پنهان كند ، پچ پچ مي كند ،آن قدر از شكش مطمئن شد كه تصميم گرفت به خانه برگردد ، لباسش را عوض كند ، نزد قاضي برود و شكايت كند .
اما همين كه وارد خانه شد ، تبرش را پيدا كرد . زنش آن را جابه جا كرده بود. مرد از خانه بيرون رفت و دوباره همسايه اش را زير نظر گرفت و دريافت كه او مثل يك آدم شريف راه مي رود ، حرف مي زند ، و رفتار مي كند .
پائلو کوئیلو
همیشه این نکته را به یاد داشته باشید که:

ما انسانها در هر موقعیتی معمولا آن چیزی را می بینیم که دوست داریم ببینیم.

برای نویسنده این مطلب smco تشکر کننده ها: 4
ModireTalar (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), mehr (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), sondos (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), فرمیسک (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 28.57%
 
نماد کاربر
smco
کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
 
پست ها : 26
تاريخ عضويت: چهارشنبه تير ماه 7, 1391 11:30 pm
تشکر کرده: 6 بار
تشکر شده: 30 بار
امتياز: 0

پستتوسط فرمیسک » پنج شنبه شهريور ماه 23, 1391 6:07 pm

ملانصرالدین برای خرید پاپوش نو راهی شهر شد ،

در راسته ی کفش فروشان انواع مختلفی از کفش ها

وجود داشت که او می توانست هر کدام را که می خواهد انتخاب کنــــــــــــــد.

فروشنده حتی چند جفت هم از انبار آورد تا ملا آزادی

بیشتری برای تهیه کفش دلخواهش داشته باشد

ملا یکی یکی کفش ها را امتحان کرد، اما هیچ کدام

را باب میلش نیافت


هر کدام را که می پوشید ایرادی بر آن وارد می کرد.

بیش از ده جفت کفش دور و بر ملا چیده شده بود

و فرشنده با صبر و حوصله ی هر چه تمام به کار خود

ادامه می داد.

ملا دیگر داشت از خریدن کفش ناامید می شد که

ناگهان متوجه ی یک جفت کفش زیبا شد. آنها


را پوشید.

دید کفش ها درست اندازه ی پایش هستند.

چند قدمی در مغازه راه رفت و احساس


رضایت کرد.

بالاخره تصمیم خود را گرفت. می دانست که

باید این کفشها را بخرد.


از فروشنده پرسید: قیمت این یک جفت کفش چقدر است؟


فروشنده جواب داد: این کفش ها، قیمتی ندارنــــــــــــــد.


ملاگفت: چه طور چنین چیزی ممکن است. مرا مسخره

می کنی؟


فروشنده گفت: ابدا، این کفش ها واقعا قیمتی ندارند، چون


کفش های خودت است که هنگام وارد شدن به مغازه به پا داشتی....




نکتـــــــــــــه : این داستان زندگی اکثر ما انسان هاست. همیشه نگاه مان به دنیای
بیرون است. ایده آل ها و زیبایی ها را در دنیای بیرون جست وجو می کنیم.


خوشبختی و آرامش را از دیگران می خواهیم. فکر می کنیم مرغ همسایه غاز است
خودکم بینی و اغلب خودنابینی باعث می شود که انسان خویشتن را به حساب نیاورد و هیچ شأنی برای خودش قائل نباشد......
نماد کاربر
فرمیسک
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 250
تاريخ عضويت: دوشنبه مرداد ماه 30, 1391 11:30 pm
محل سکونت: پاوه
تشکر کرده: 579 بار
تشکر شده: 480 بار
امتياز: 2270

پستتوسط mehr » دوشنبه آبان ماه 22, 1391 9:33 pm

داستان ملا در جنگ


روزی ملا به جنگ رفته بود و با خود سپر بزرگی برده بود. ولی ناگهان یکی از دشمنان سنگی بر سر او زد و سرش را شکست.

ملا سپر بزرگش را نشان داد و گفت: ای نادان سپر به این بزرگی را نمی بینی و سنگ بر سر من می زنی؟
"اللّهم انّا نسالک عیش السعداء و موت الشهداء و مرافقه الانبیاء و النصر علی الاعداء"
mehr
کاربر طلایی
کاربر طلایی
 
پست ها : 924
تاريخ عضويت: دوشنبه فروردين ماه 8, 1390 11:30 pm
تشکر کرده: 1274 بار
تشکر شده: 1137 بار
امتياز: 1630

Re: چرا ملانصرالدین ازدواج نکرد؟

پستتوسط ayuobpayne » دوشنبه خرداد ماه 1, 1402 12:19 pm

داستان جذابی بود پیشنهاد می کنم اگر در زمینه لوازم خانگی اطلاعات نیاز دارین به سایت

عضويت  / ورود
مراجعه کنید.
ayuobpayne
کاربر سایت
کاربر سایت
 
پست ها : 1
تاريخ عضويت: دوشنبه خرداد ماه 1, 1402 12:16 pm
تشکر کرده: 0 دفعه
تشکر شده: 0 دفعه
امتياز: 0

قبلي

بازگشت به داستانهای کوتاه و بلند

چه کسي حاضر است ؟

کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 0 مهمان