از مرگ ترسیدن!!!!!!!!!!!!!!

در این انجمن مطالبی در زمینه روانشناسی قرار داده می شود

مديران انجمن: pejmanava, CafeWeb, Dabir, Noha, bahar, Modir-Elmi

از مرگ ترسیدن!!!!!!!!!!!!!!

پستتوسط فرمیسک » شنبه دي ماه 16, 1391 12:31 pm

روزی جوان جویای علم، نزد استاد دانشمند و با کمالاتی رفت و از او پرسید: من خیلی از مرگ می ترسم، این ترس همیشه و از بچگی با من بوده، نمی دانم چه کنم. شما می توانید به من بگویید چرا، من که زندگی خوبی دارم، کاری به کسی ندارم و دارم زندگی خودم را می کنم، چرا باید از این افکار رنج ببرم؟

استاد در جواب گفت: چه کسی به تو گفته که توداری زندگی می کنی؟

جوان مدتی فکر کرد و گفت: چون زنده ام; نفس می کشم; حرف می زنم; راه می روم و تصمیم می گیرم.

استاد ادامه داد: دقیقاً به همین دلایلی که می گویی زندگی نمی کنی، بلکه فقط زنده هستی. علایمی که تو از آن یاد می کنی، دلیل بر زنده بودن است؛ اما زنده بودن دلیل بر زندگی کردن نیست.

جوان پرسید: پس چگونه باید زندگی کنم؟ از کجا بدانم که دارم زندگی می کنم یا فقط زنده ام؟

استاد در پاسخ گفت: نعمت زندگی همانند چشمه نوری است که از درون، وجود تو را نورانی می کند، زمانی که تو از این منبع نورانی، زندگی دیگران را هم نورانی کردی و در ظلمت و تاریکی آنها، شمع امیدی در دلشان روشن نمودی، آن زمان است که با تقسیم نور دلت، به راستی زندگی می کنی. از علایم این کرامت تو، آن است که لبخند شادی را بر لبان انسان های محتاج بنشانی، خوشبختی آنها را شاهد باشی، آنها را از بند برهانی و حس کنی که در شادی آنها شریک هستی، اما.....

اما کسی که تمام خوبی ها، شادی ها، ثروت ها و خوشبختی ها را برای خودش بخواهد و کسی را در آنها سهیم نسازد، در واقع مرده است.

جوان به سخنان استادش گوش داد، اما هنوز جواب یک سؤال برایش مبهم بود.

پس پرسید: چه کسی مرا در شادی ها، خوبی ها و ثروتش با خود شریک می سازد؟


استاد از این سؤال لبخندی زد و ادامه داد:

تا زمانی که آن چشمه نورانی در دل تو روشن است، تو احساس شادی و خوشبختی خواهی نمود و در واقع روشن شدن آن نور به معنی این است که تو مورد نظر و توجه واقع شده ای. وقتی دل تو نورانی و روشن است، تو دیگر احساس نیازی به نور نخواهی کرد؛ چرا که تو خود منبع نوری، پس آن زمان از مرگ بیمی نداشته باش؛ چرا که تو همیشه زنده ای و زندگی خواهی کرد......






برای نویسنده این مطلب فرمیسک تشکر کننده ها: 3
bahar (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), ghazal66 (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), sayf (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 21.43%
 
نماد کاربر
فرمیسک
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 250
تاريخ عضويت: دوشنبه مرداد ماه 30, 1391 11:30 pm
محل سکونت: پاوه
تشکر کرده: 579 بار
تشکر شده: 480 بار
امتياز: 2270

پستتوسط bahar » يکشنبه دي ماه 16, 1391 12:09 am


بنام خداوند بی همتا


باسلام وتشکر از شما دوست عزیز

مطلبتون بسیار زیبا بود .


به دوستم  میگم : یه چیزی بگم بهم نمی خندی ؟

با تعجب میگه : نه . موضوع چیه؟

مِن مِن کنان میگم : راستش من از مرگ و مردن خیلی میترسم !

کمی مکث میکنه و میگه : دنبال علتش هم گشتی که چرا میترسی؟

میگم : خب علت نمی خواد ... مردن همیشه ترس داشته دیگه !

دوستم  میگه : موردهای زیادی رو میشه مثال زد که انسانها از مردن نترسیدن و جونشون رو هم برای هدفشون نثار کردند.

میگم : بله  قبول دارم و حرفم رو پس میگیرم ...

گاهی هدف اونقدر متعالی هست که می ارزه جونت رو هم براش بدی . اما ترس من از چیه ؟

میگه : جوابش خیلی ساده ست . یک عالمه کار عقب مونده داری .

کلی کار هست که از دستت بر می اومد و انجام ندادی ! یه عالمه عذرخواهی و جبران مونده که به گردنته !

خلاصه اش کنم ؛
حسابت رو با خودت ، با مردم و با خدا صاف  نکردی .

و همه ی اینها به این معنیه که آماده سفر نیستی ... و این یعنی هشدار.

به نظرت جوابم قانع کننده بود ؟


بدون هیچ حرفی پا میشم و راه میوفتم ...










برای نویسنده این مطلب bahar تشکر کننده ها:
فرمیسک (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
bahar
مدیر انجمن
مدیر انجمن
 
پست ها : 3506
تاريخ عضويت: چهارشنبه آذر ماه 15, 1390 12:30 am
تشکر کرده: 5837 بار
تشکر شده: 5121 بار
امتياز: 33890


بازگشت به روانشناسی

چه کسي حاضر است ؟

کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 1 مهمان