توسط Maryam-new » چهارشنبه دي ماه 11, 1392 11:44 pm
-از فلانی خبر داری؟
نه. چه خبر شده؟
- متأسفانه فوت کرده!
-آه! انا لله و إنا إلیه راجعون. او که جوان
بود… دیروز دیدم اش…
با شنیدن این خبر
پاهایم از حرکت ماند، به تفکر عمیقی فرو رفتم. خود را به جای دوست عزیزم دیدم. به
مرگ خود فکر کردم. به لحظه ای که در قبر گذاشته می شوم، به تاریکی، ترس و تنهایی آنجا،
به سؤالات نکیر و منکر. به قبری که حفره ای از جهنم یا باغچة از بهشت خواهد بود، به
خانه زیبای که به زحمت آباد کردم و اکنون باید ترک کنم، به خانواده که فراموشم می
کنند و زندگی را بدون من ادامه می دهند، به فرزندانم که نمی دانم دارایی ام را
چگونه و کجا خرج خواهند کرد. به منصب و مقامم که به دیگران می ماند.
به کودکانم که بعد از امروز خنده هایشان را نخواهم شنید و شادی و بازی های شان را
نخواهم دید. به فرصتهایی که به سادگی از دست دادم، به اوقاتی که باید نماز
میخواندم، روزه میگرفتم و به محتاجان کمک می کردم. به همسر و اولادم که باید
در تربیت شان غفلت نمی کردم، به کارهایی نیکی که میتوانستم انجام بدهم ولی ندادم.
به ثروتی که به سختی جمع کردم و اینک، دیگران بدون رنج و مشقت صاحب اش میشوند. کاش
می شد آن را نیز با من دفن میکردند! به سالهای از دست رفته ی عمرم اندیشیدم، به
جوانی ام که اصلا گمان نمی کردم مرگ سراغ اش بیاید.
و
آن روز خواهد آمد
پس خوانندة عزیز! تو
هم بیدار باش این روز دیر یا زود بالای تو هم می آید، روزی که پردههای غیب را از
جلوی چشمانت کنار میزنند، ملک الموت با هیبت برای قبض روحت می آید، به آن لحظة
بیاندیش که پلک هایت برای همیشه روی هم گذاشته شوند و جسد بی حرکت ات را به
غسلخانه ببرند. لباسهای فاخر را از بدنت بیرون کرده در کفن بپوشانندت. جسدت را
در تابوت گذاشته، به سوی قبرستان میبرند. اهل و فرزندان ات گریه میکنند، امام
آخرین تکبیرات را بالایت می خواند.بعداً در حفره تنگ و تاریک می گذارندت و بالایت
خاک میریزند. این همان جایی است که ازش فرار میکردی اما حالا می بینی برای کسی جز
تو آماده اش نکردهاند. آن روز چراغ را فراموش کن، که حتی سوراخهای کوچک را با خشت
و گِل می بندند، خویشاوندان و حتی همسر عزیزت که در تمام سختیها همراه ات بود
تنهایت خواهند گذاشت، حتی از جسدت خواهند ترسید. پس از اینکه بر قبرت انباری از خاک
انداختند، تو میمانی، تنهایی قبر و اعمالت. پس از آن، چند روز عزاداری خواهد بود
که حتی در آن هم از تقسیم مالت، سخن خواهد رفت. بعد از آن آهسته آهسته فراموشت می
کنند، اما کاش فراموش می شدی! معاملة اصلی تو ازینجا به بعد آغاز می شود: سوال و
جواب در قبر، سختی برزخ، زنده شدن دوباره، حساب و کتاب، پل صراط و بالاخره: آیا
جنت یا دوزخ؟
مرگ، نابود کننده لذت
ها
این مرگ است. نابودکننده
لذتها، از هم پاشنده جماعت ها، یتیمکننده اطفال. موعد فراق و جدایی، روز فریاد و
سکوت. انسان از مرگ فرار میکند و چون مریض شود از ترس اینکه مبادا بمیرد سریعاً
خود را معالجه میکند، جایی که احساس میکند بوی مرگ میآید آن جا پا نمیگذارد،
ولی مرگ از راه دیگر وارد میشود و هر قدر زرنگ باشی، مرگ از تو باهوشتر است. او
هرگز درب خانهای را به نیت اجازه گرفتن نمیزند و هیچ دیواری مانع ورود او
نمیشود، رحم بر کوچک و بزرگ نمیکند. دارایی و ثروت مانع کارش نمیشود. رشوه قبول
نمیکند، سفارش کسی را نمیپذیرد. او مهمانی است که بیخبر بر صاحب خانه وارد
میشود. لبخند را بر لبها میخشکاند، قهقهه را در گلو خفه میکند، مقام و منصب را
از یکی گرفته به دیگری میدهد، انسان را از ثروتش جدا میکند، جسم را از حرکت باز
میدارد، گردنکشان را گردن میزند، دوستان را از هم دور می سازد، برنامهها را
برهم می زند. قطار زندگی را متوقف و سفر را پایان می بخشد.
اینجا
قبر است!
نام این مکان قبر است. اینجا منزل جاهلان و علماء،
ثروتمندان وفقراء، مستکبران و ضعیفان، پادشاهان و رعایاست. اینجا
جولانگاه حشرات و کِرم هایی است که از بدن انسان تغذیه میکنند. فرش آن خاک و
ساکنان اش جسد ها هستند. این جا نشانة از آتش جهنم و یا نعمت های بهشت است. اهالی
اش محتاج به یک رکعت نماز، دعا و اندکی عمل خیر استند. این جا آخرین منزل دنیا و
اولین منزل آخرت است.
اولین شب
قبر
شبِ تنهایی و دور از زن و
فرزند. شبی که اگر اعمالت پذیرفته نشود، بیچاره خواهی شد. شبی که صبح آن قیامت است
و طلوع خورشید دیگری را ندارد. شبی که دیگر مؤذن برای نماز صبح از خواب بیدارت
نخواهد کرد! شبی که مؤذنِ صبح آن اسرافیل است.
اما
بعد از آن!
روزی را به یاد آور که همه
عزیزان ات را فراموش کنی. روزی که ترازوی عدل گذاشته شود و تو را با اعمالت آن جا
ببرند. روزی که صدای وحشتناک غرش جهنم قلب را از جا بر کند و موها را سفید کند.
روزی که دوسیه ات تکمیل شود و اسباب قطع شوند و تو بمانی و پروردگاری عظیم، جبار و
قدرتمند: اصلاً نمی دانی عاقبت چه خواهد شد: آیا از گروهی خواهی بود که قرآن حالت
شان را چنین بیان می دارد: فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ
هَاؤُمُ اقْرَؤُوا كِتَابِيهْ ﴿١٩﴾ إِنِّي ظَنَنتُ أَنِّي مُلَاقٍ حِسَابِيهْ ﴿٢٠﴾
فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رَّاضِيَةٍ ﴿٢١﴾ فِي جَنَّةٍ عَالِيَةٍ ﴿٢٢﴾ قُطُوفُهَا
دَانِيَةٌ ﴿٢٣﴾ كُلُوا وَاشْرَبُوا هَنِيئًا بِمَا أَسْلَفْتُمْ فِي الْأَيَّامِ
الْخَالِيَةِ ﴿٢٤﴾
ترجمه: (كسى كه
عملنامهاش به دست راستش داده شود، بگويد: بياييد و كتابم را بخوانيد. من يقين
داشتم كه با حساب روبرو می شوم. پس او در زندگى ای خوش است. در بهشتى برين. ميوه
هايش در دسترس است. (برایشان گفته شود:) در برابر اعمالی كه در
روزگاران گذشته (دنيا) انجام ميداديد. بخوريد و بنوشيد، گوارا باد!)
(الحاقه١٩-٢٤)
یا از گروهی که در مورد
شان گفته شده است: وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِشِمَالِهِ فَيَقُولُ يَا
لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتَابِيهْ ﴿٢٥﴾ وَلَمْ أَدْرِ مَا حِسَابِيهْ ﴿٢٦﴾ يَا
لَيْتَهَا كَانَتِ الْقَاضِيَةَ ﴿٢٧﴾ مَا أَغْنَى عَنِّي مَالِيهْ ﴿٢٨﴾ هَلَكَ
عَنِّي سُلْطَانِيهْ ﴿٢٩﴾ خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ﴿٣٠﴾ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ ﴿٣٢﴾
ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعًا فَاسْلُكُوهُ ﴿٣٢﴾
ترجمه:
(و اما كسى كه عملنامهاش به دست چپش داده شود، گويد اى كاش كتابم را دريافت نكرده
بودم. و از حساب خود خبردار نشده بودم. اى كاش آن (مرگ) كار را تمام مىكرد. مالم
سودى برایم نبخشيد. قدرت ام از دستم رفت. (گويند) او را بگيريد و در زنجیر بكشيد.
آنگاه او را ميان آتش اندازيد. پس در زنجيرى كه درازى اش هفتاد گز است وى را
ببندید. (الحاقه٢٥-٣٢ )
از مرده گان بپرسید!
با
شما چه کردند؟ رخ زیبا و صورت نورانی شما را چه شد؟ اجسام نرم و لطیف تان کجا اند؟
خاک و حشرات قبر با آنها چه کردند؟ دندانهای سفید و زیبای شما کجاست؟ چشمان درشت و
موهای براق شما را چه شد؟ افکار، سیاست و مدیریت شما چه شد؟ زورگویی و باج خواهی
تان کجا است؟ باغ های میوهدار و لباسهای زیبای شما را چه شد؟ کجایند موتر های
مادل بالا که کوچکترین خراشیدگی را بر بدنه شان تحمل نمیکردید؟ کجایند قوم و قبیلة
تان که به آن افتخار میکردید؟ کجا است مجالسی که در آن الله را فراموش می
کردید،کجاست دستهای کوبنده شما که استخوان های ضعیفان را می شکست؟ کجاست اسلحه و
تفنگ شما که به ناحق بر بدن انسانهای بیدفاع خالی میشد.
جزیرة
وحشت
دنیا با رنگ و آرایش خود بر
ما روی آورده است. به گونهای که دین و آخرت را به متاع اندکِ دنیا فروختیم، به عمر
کوتاه، به ثروت آن، به رنگ ها و ساختمانهای مرمرین آن، دل بستیم. به شیرینی آن
فریب خوردیم، به خوشی و لذت آن دل بستیم، با ساز آن رقصیدیم، با لقمة حرام آن خود
را از مهر پروردگار محروم کردیم، به منکر آن لبیک گفتیم، به منصب هایش توجه کردیم،
برای به دست آوردن آن خون انسانهای بیگناه را ریختیم، به خاطر عیش دنیا، زندگی
عقبی را از دست دادیم. افسوس و صد افسوس که آنچه را که نباید میکردیم، کردیم. و
آنچه را باید می کردیم ترک نمودیم.
ای
نفس نافرمان!
ای نفس نافرمان! از تو
خسته شدم. وادارم کردی به خاطر تو حلال و حرام را فراموش کنم. با وسوسه هایت هلاکم
کردی، از رحمت الله محروم ام نمودی. از بهشت و رضای پروردگار، دورم ساختی. ای نفس!
تا کی عمرم را به خاطر خواهشات تو وقف کنم. تو باعث شدی از جمعآوری توشة آخرت باز
مانم و در آتشی خواهم سوخت که توانایی تحمل اش را ندارم. ای نفس! بیچارهام کردی،
ذلیل و خوارم نمودی.
ای نفس! اگر دیگران تو
را نمیشناسند من تو را میشناسم: میگویی توبه کردم، کجاست نشانه توبه ات؟ میگویی
پشیمانم، کجاست اثر پشیمانی؟میگویم: طاعت، میگویی: فردا. میگویم: نمازصبح،
میگویی: کمی خواب. میگویم: صدقه، میگویی: ندارم. میگویم: روزه، میگویی: طاقت
ندارم. میگویم: جهاد، میگویی میمیرم. میگویم: مرگ و قبری در پیش است. میگویی:
هنوز زود است. میگویم: توبه، میگویی هنوز فرصت هست… وای بر تو. کی اشک ندامت را
بر چهره ات ببینم؟
از کنار قبرها عبور
میکنی و او با زبان بیزبانی تو را وعظ میکند، ولی تو نمیشنوی. دوستان را بر دوش
میگذاری، در گور دفن شان میکنی، بر جدایی آنها اشک میریزی ولی خود پند
نمیگیری. (١)
اما
نفس های مطمئنه!
اما
این سکه رخِ دیگری هم دارد. مرگ با همه سختی هایش، برای مومنین واقعی دروازة رهایي
از قفس دنیا و رسیدن به محبوب حقیقی است: رسول الله صلي الله عليه وسلم فرمودند:
(کسی که دیدار الله را دوست دارد، الله دیدار او را دوست دارد و هر که ملاقات الله
را بد بیند، الله نیز ملاقات با او را دوست ندارد.) عایشه رضي الله عنها فرمود: (ما
که مرگ را دوست نداریم!) رسول الله فرمودند: (چنین نیست.وقتی مرگِ مومن می آید،
مژدة رضای الله و اکرام به او داده می شود، لذا چیزی محبوب تر از آنچه پیش رویش است
برایش وجود ندارد. پس دیدار الله را دوست دارد و الله نیز دیدار او را دوست دارد. و
چون مرگ کافر برسد، عذاب الله برایش مژده داده میشود، لذا نزدش چیزی بدتر از آنچه
پیش رویش است وجود ندارد. او دیدار الله را دوست ندارد و الله نیز دیدار او را دوست
ندارد.) (بخاری)
این هم مثال های از مؤمنینی
که اینگونه از مرگ استقبال کردند:
-
ابوسفیان بن حارث رضي الله عنه چون بر بستر مرگ افتید، به خانواده اش گفت: “بر من
گریه نکنید، چون از زمانی که مسلمان شده ام به هیچ کاری زشتِ آلوده نشده ام”.(٢) پسر سعد ابن ابی وقاص رضي الله
عنه سر پدرش را حین جان دادن در آغوش گرفته، برایش اشک می ریخت. او به پسرش گفت:
“گریه مکن. الله هرگز مرا عذاب نمی کند. من از اهل بهشتم”.(٢) پسر
شهید شیخ احمد یاسین، رهبر مقاومت اسلامی فلسطین (حماس) قصه می کند: “سه ساعت قبل
از شهادت پدرم به او گفتم: هواپیما های جاسوسی اسراییل دیده شده اند. او جواب داد:
(ما به دنبال شهادتیم). (٢) عبدالعزیز رنتیسی رهبر دوم حماس
که در مدت کمتر از یکماه بعد از شهادت احمد یاسین شهید شد، در آخرین مصاحبه خود
گفت: “با وجود خوشی ای که در کنار زنده ها داریم. به الله سوگند آرزو
داریم با کسانی بپیوندیم که در ایمان از ما سبقت گرفتند. ” (٢)
پس
خوب است آماده باشیم
خوانندة عزیز! همین
امروز. نه، بلکه همین ساعتی که این قسمت را مطالعه میکنی، برخیز و به سوی الله
برگرد، بر گناهان گذشته و عمری که بیهوده ضایع کردهای استغفار کن و بر استغفارهای
گذشته نیز استغفار کن که بسیاری از توبهها، خود نیاز به معذرت خواهی دارند. آماده
باش و خود را با عطر ایمان معطر و با لباس تقوا مزین و با آب توبه شستشو و با اعمال
صالحه آرایش کن و کمر با کمربند طاعت ببند که ملاقات نزدیک است. هر لحضه احتمال آن
می رود که ترا پروردگار
به حضور بطلبد و
زیبنده نیست که غبارآلود به حضورش حاضر شوی. (١)
پانویس ها:
(١) تا اینجا پیام از کتاب: (مرگ در می زند
– نوشتة محمد جمالزهی) گرفته شده است.
(٢) کتاب: (لحضاتی قبل از مرگ- نوشتة محمد
خیر رمضان یوسف)
- برای نویسنده این مطلب Maryam-new تشکر کننده ها: 4
- Noha (پنج شنبه دي ماه 12, 1392 3:06 pm), Shaghayegh (پنج شنبه دي ماه 11, 1392 12:35 am), bahar (پنج شنبه دي ماه 11, 1392 12:02 am), hoda (پنج شنبه دي ماه 11, 1392 12:24 am)