بهلول و ابوحنیفه

در این بخش داستانهای کوتاه و بلند قرار داده می شود

مديران انجمن: tarannom, CafeWeb, Dabir, Noha, bahar, Modir-Farhangi

بهلول و ابوحنیفه

پستتوسط uoshanaderpor » جمعه اسفند ماه 3, 1391 1:29 am

روزى بهلول از مجلس درس ابوحنیفه گذر مى کرد او را مشغول تدریس دید و شنید که ابوحنیفه مى گفت حضرت صادق علیه السلام مطالبى میگوید که من آنها را نمى پسندم.


اول آنکه شیطان در آتش جهنم معذب خواهد شد در صورتیکه شیطان از آتش خلق شده و چگونه ممکن است به واسطه آتش عذاب شود.

دوم آنکه خدا را نمى توان دید و حال اینکه خداوند موجود است و چیزی که هستى و وجود داشت چگونه ممکن است دیده نشود.

سوم آنکه فاعل و بجا آورنده اعمال خود بنى آدمند در صورتیکه اعمال بندگان به موجب شواهد از جانب خداست نه از ناحیه بندگان.

بهلول همینکه این کلمات را شنید کلوخى برداشت و بسوى ابوحنیفه پرت کرده و گریخت اتفاقا کلوخ بر پیشانى ابوحنیفه رسید و پیشانیش را کوفته و آزرده نمود. ابوحنیفه و شاگردانش از عقب بهلول رفتند و او را گرفته پیش خلیفه بردند.

بهلول پرسید از طرف من بشما چه ستمى شده است؟ ابوحنیفه گفت کلوخى که پرت کردى سرم را آزرده است. بهلول پرسید: آیا میتوانى آن درد را نشان بدهى؟ ابوحنیفه جواب داد: مگر درد را مى توان نشان داد؟

بهلول گفت: اگر به حقیقت دردى در سر تو موجود است چرا از نشان دادن آن عاجزى و آیا تو خود نمى گفتى هر چه هستى دارد قابل دیدن است، و از نظر دیگر مگر تو از خاک آفریده نشده اى و عقیده ندارى که هیچ چیز بهم جنس خود عذاب نمى شود و آزرده نمى گردد؟ آن کلوخ هم از خاک بود پس بنا به عقیده تو من تو را نیازرده ام! از اینها گذشته مگر تو در مسجد نمیگفتى هر چه از بندگان صادر شود در حقیقت فاعل خداوند است و بنده را تقصیر نیست پس از این کلوخ هم از طرف خداوند بر سر تو وارد شده و مرا تقصیرى نیست.

ابوحنیفه فهمید که بهلول با یک کلوخ سه غلط و اشتباه او را فاش کرد. در این هنگام هارون الرشید خندید و او را مرخص نمود.[/size]





برای نویسنده این مطلب uoshanaderpor تشکر کننده ها:
CafeWeb (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
uoshanaderpor
کاربر فعال
کاربر فعال
 
پست ها : 83
تاريخ عضويت: دوشنبه خرداد ماه 15, 1391 11:30 pm
تشکر کرده: 49 بار
تشکر شده: 90 بار
امتياز: 40

پستتوسط boostanelm » جمعه اسفند ماه 4, 1391 3:43 pm

از این داستان های بی اصل و اساس زیاده برادر من . میتونی سند این رو بیاری که چه کسی نقل کرده و اون شخص هم ابو حنیفه بوده؟صثی
www.boostanelm.net
بوستان علم-پایگاه مجازی فرهنگیان

برای نویسنده این مطلب boostanelm تشکر کننده ها:
Noha (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
boostanelm
کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
 
پست ها : 42
تاريخ عضويت: جمعه آذر ماه 30, 1391 12:30 am
تشکر کرده: 44 بار
تشکر شده: 56 بار
امتياز: 10

پستتوسط yasna » جمعه اسفند ماه 4, 1391 6:08 pm

این روایت  در کتابی به نام مجالس المومنین ج2ص14/انوار نعمانی/ص216امده است که سندی ندارد  وخودم بسیار دنبال این را گرفته ام که  سندی دال بر واقعیت برای ان بیابم اما خوشبختانه چنین چیزی پیدا نشد ولی نمیدانم  نویسنده برچه اساسی ان را نوشته  و اگر با دید انصاف و با مطالعه شخصیت امام ابو حنیفه را  نگاه کنیم برایمان ثابت است که ایشان دریایی از علم بوده وچنین داستانی درباره شخصیت ایشان ساختگی وبه دور از ذهن است

برای نویسنده این مطلب yasna تشکر کننده ها: 2
Noha (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), boostanelm (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 14.29%
 
نماد کاربر
yasna
کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
 
پست ها : 47
تاريخ عضويت: يکشنبه آبان ماه 20, 1391 12:30 am
محل سکونت: پاوه
تشکر کرده: 43 بار
تشکر شده: 57 بار
امتياز: 170

پستتوسط uoshanaderpor » شنبه اسفند ماه 4, 1391 12:31 am

بنده هز گذاشتن این متن هدفم نظرات شما بوده و اینکه آیا درست هستش  یا  نه

برای نویسنده این مطلب uoshanaderpor تشکر کننده ها:
yasna (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
uoshanaderpor
کاربر فعال
کاربر فعال
 
پست ها : 83
تاريخ عضويت: دوشنبه خرداد ماه 15, 1391 11:30 pm
تشکر کرده: 49 بار
تشکر شده: 90 بار
امتياز: 40

پستتوسط yasna » شنبه اسفند ماه 5, 1391 9:32 pm

این داستان را نیز فردوسی با شعر بیان میکند که مثالش را با دزد وباغبانی میزند که دزد در باغی دزدی میکرده  وصاحب باغ از راه میرسد وقتی انتقاد میکند دزد میگوید با غ مال خدا است  وما  هم صاحب اعمال خود نیستیم صاحب باغ  دزد را میگیرد و با جوبی او را میزند وقتی دزد فریاد میکند او میگوید چوب چوب خدا و بنده بنده خدا  من خالق اعمال خود نیستم البته این نوع داستانها را برای اثبا ت عقیده ذکر شده در داستان نقل میشود که میتوان ان را به هر کسی نسبت داد
نماد کاربر
yasna
کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
 
پست ها : 47
تاريخ عضويت: يکشنبه آبان ماه 20, 1391 12:30 am
محل سکونت: پاوه
تشکر کرده: 43 بار
تشکر شده: 57 بار
امتياز: 170

پستتوسط yasna » يکشنبه اسفند ماه 6, 1391 11:24 am

نقل است که یکروز طلبه ای رابه جرم دزدی میگیرند واین خبر را به ایت الله جوادی املی میدهند ایشان میگویند که طلاب دزد نیستند میگویند ثابت شده وحتی در کسوت روحانی بوده ایشان در جواب میگوید ان دز دی بوده در لباس روحانیت نه یک روحانی در لباس دزدی
نماد کاربر
yasna
کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
 
پست ها : 47
تاريخ عضويت: يکشنبه آبان ماه 20, 1391 12:30 am
محل سکونت: پاوه
تشکر کرده: 43 بار
تشکر شده: 57 بار
امتياز: 170

پستتوسط boostanelm » يکشنبه اسفند ماه 6, 1391 6:43 pm

yasna نوشته است:این داستان را نیز فردوسی با شعر بیان میکند که مثالش را با دزد وباغبانی میزند که دزد در باغی دزدی میکرده  وصاحب باغ از راه میرسد وقتی انتقاد میکند دزد میگوید با غ مال خدا است  وما  هم صاحب اعمال خود نیستیم صاحب باغ  دزد را میگیرد و با جوبی او را میزند وقتی دزد فریاد میکند او میگوید چوب چوب خدا و بنده بنده خدا  من خالق اعمال خود نیستم البته این نوع داستانها را برای اثبا ت عقیده ذکر شده در داستان نقل میشود که میتوان ان را به هر کسی نسبت داد


قابل ذکر است که این داستان به نظم توسط مولانا در مثنوی بیان شده است.
نماد کاربر
boostanelm
کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
 
پست ها : 42
تاريخ عضويت: جمعه آذر ماه 30, 1391 12:30 am
تشکر کرده: 44 بار
تشکر شده: 56 بار
امتياز: 10

پستتوسط yasna » يکشنبه اسفند ماه 6, 1391 10:10 pm

تشکر از یاد اوریتان
نماد کاربر
yasna
کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
 
پست ها : 47
تاريخ عضويت: يکشنبه آبان ماه 20, 1391 12:30 am
محل سکونت: پاوه
تشکر کرده: 43 بار
تشکر شده: 57 بار
امتياز: 170


بازگشت به داستانهای کوتاه و بلند

چه کسي حاضر است ؟

کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 2 مهمان