بسم الله الرحمن الرحیم
آزادی در وسیعترین معنای کلمه حالتی است که در آن چیزی محدود و وابسته به چیزهای دیگر نباشد و بتواند در فضا جابجا شود. در مورد انسان حالتی که در آن اراده شخص برای رسیدن به مقصود خویش به مانعی برخورد نکند.
اما این تعریف بسیار کلی و مطلق است، حال آنکه آزادی به معنی مطلق برای هیچ موجودی در جهان و جود ندارد، بنابراین در هر بحثی از آزادی نسبیت آن را باید در نظر داشت، و در مورد انسان همواره علت آزادی «آزادی از چه» و جهت آن «آزادی برای چه» مطرح است.
یکی از ویژگی های آزادی درونی، دور بودن یا بریدن از حالتی یا رابطه و نسبتی که خوشایند نباشد، پس در نتیجه قیدهای که با رضا و اختیار پذیرفته میشود ضد آزاد بودن نیست.
کسی که از زندان آزاد میشود از آزاد بودن خود لذت میبرد اما هیچ عاشقی نمیخواهد از «قید وبند عشق» خود رها شود، بنابراین آزادی همواره در نسبیت و رابطه با موضوع یا حالتی تعریف میشود که به زور تحمیل شده باشد وبرای شخص ناخوشایند باشد.
بنابراین کسی را که تکلیفی را به میل خود، نه از ترس کیفر، انجام میدهد نمیتوان آزاد ندانست.
در عین حال هرگونه فشار و اجبار بد نیست؛ باز داشتن افراد از آزار رساندن به خود و دیگران بد شمرده نمیشود، چنانکه در یک نظم قانونی پذیرفته شده، هیچ کس با محدودیت های قانونی مخالف نیست و آن را از میان رفتن قانون آزادی بحساب نمی آورد بلکه نبود آن را باعث هرج ومرج میداند.
بحث از آزادی سیاسی و اجتماعی مدت زمان طولانی نیست که در جوامع بشری مطرح است؛ پیش از این در مباحث فلسفی چه در جهان اسلام و چه جهان مسیحیت، مبحث «جبر و اختیار» در ارتباط با مسئله خیر وشر مطرح بود.
اما با ظهور و رشد مکاتب فلسفی سیسمی و توجه به رابطه انسان و انسان مسائلی چون آزادی بیشتر مطرح گردید است.
آزادی با آنکه کلمه پر هیجان و جنجالی است اما بصورت مطلق پسندیده نیست بلکه باید در نظر داشت که :
« آزادی از چه و برای چه » خواسته میشود.
منبع : دانشنامه سیاسی " داریوش آشوری " با اندکی تخلیص