آورده اند که در مجلس شیخ ابوالحسن خرقانی (عارف قرن پنجم)
سخن از کرامت می رفت و هر یک از حاضران چیزی می گفت.
شیخ گفت:کرامت چیزی جز خدمت خلق نیست.
چنان که دو برادر بودند و مادر پیری داشتند.
یکی از آن دو پیوسته خدمت مادر می کرد و آن دیگر به عبادت خدا مشغول می بود.
یک شب برادر عابد را در سجده ، خواب ربود.
آوازی شنید که برادر تو را بیامرزیدند و تو را هم به او بخشیدند.
گفت: من سالها پرستش خدا کرده ام و برادرم همیشه به خدمت مادر مشغول بوده است،
روا نیست که او را بر من رجحان نهند و مرا به او بخشند.
ندا آمد : آنچه تو کرده ای خدا از آن بی نیاز است و آنچه برادرت می کند، مادر بدان محتاج.