با عرض پوزش این مطلب را قبلا منتشذ کرده بودم.
ترسِ از مرگ یا مرگِ با ترس
سلام به همه کاربران. داشتم انیمیشن سرود کریسمس(اقتباسی از داستان چارلز دیکنز) رو میدیدم که یه دفعه هوس شعر گفتن کردم. الته این انیمیشن رو خیلی توصیه می کنم. اگر راجب ایمیشن سوالی دارین، خوش حال میشم بپرسین
لباس های سفیدم را نخواسته، پذیرفته ام/ اشک های ندیمم را نگریسته، دیده ام
من از بودن و ماندنم دور گشته ام/ واندر تاریکی خیال گم گشته ام
چه تنگ و تاریک است، فکر یخ بسته من/ جشن و پای کوبی است اندر روح خسته من
جشنی که با آن دنیا را ساختم/ آخرت را به دو کار و دیناری باختم
روی جا نمازم نه جای پیشانی من بود/ جای اندوخته و سکه و درهم بود
نه یار از من کرامت دید/ نه خالق از من اطاعت دید
چه فکر ها از برای خود ساختم/ چه ساده روحم را به تنم باختم
گناه نکرده را نکرده، کردم/ چون کرده شد، باز کردم
حال میبینم جسمی را که آراستم/ آخ... من مشتی استخوان آراستم
چون بودم، همه بوده معبودم/ چون رفتم، معبودان را نبوده دیدم
در فکرم تنها آراستگی است، جسم/ نیست تنها دلیل بودن، جسم
من غافل از حضور روح بودم/ وز هر چه بود و هست و می بود، بودم
چون تنها امروز دارم روح خود/ کشتم با دنیا من روح خود
با روح مرده من هیچ نیستم/ از بخششِ بخشندگان فارغ من نیستم
چون حرف ها زیاد بود و من مرده/ مردگان را نشاید گفت، گفته
خود بدان عاقبتم را ای خوش گناه/ مشو غافل از بخشش هور و ماه
کاش خوابی باشد و من خفته ی خفته/ بیدار شوم من از عمرِ گذشته ی خفته
چشم بگشایم من به روی خدا/ که خود را دیدم من، اندر چشم خدا
خدا بهشت را ساخت از برای ما/ این است عاقبت کار ما
کاش عاقبتم با آخرتم جور شود/ پیش از آنکه آخرتم با عاقبتم جور کنند