یادتون نمیاد؟میاد؟؟؟؟؟

در این بخش مطالب متفرقه در زمینه طنز و سرگرمی قرار داده می شود

مديران انجمن: CafeWeb, Dabir, Noha, bahar

یادتون نمیاد؟میاد؟؟؟؟؟

پستتوسط asra » سه شنبه آذر ماه 21, 1390 12:25 am

شما یادتون نمیاد تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم

================

شما یادتون نمیاد شبا بیشتر از ساعت ۱۲ تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت 12 سرود ملی و پخش می کرد و قطع می شد…. سر زد از افق…مهر خاوران

================

شما یادتون نمیاد هرکی بهمون فحش میداد کف دستمونو نشونش میدادیم میگفتیم آیینه آیینه

================

شما یادتون نمیاد خط کشهائی که محکم می زدیم رو مچ دستمون دستبند می شد !
================

شما یادتون نمیاد این بازیو پی پی پینوکیو پدر ژپتو، گُ گُ گُربه نره روباه مکار !

================

شما یادتون نمیاد دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟

================

شما یادتون نمیاد ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزه ام بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه !

================

شما یادتون نمیاد که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو !

================

شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد !

================

شما یادتون نمیاد، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم بعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند دیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده !

================

شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو ۱۸۰ درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم !

================

شما یادتون نمیاد: آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی !

================

شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن

================

شما یادتون نمیاد، صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود ولی سمت چپی ها نو بود !

================

شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن !

================

شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم !

================

شما یادتون نمیاد: چی شده ای باغ امید، کارت به اینجا کشید؟؟ دیدم اجاق خاموشه، کتری چایی روشه، تا کبریتو کشیدم، دیگه هیچی ندیدم !

================

شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه !

================

شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم رو در مینوشتن: آمدیم نبودید!!

================

شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی !

================

شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم !

================

شما یادتون نمیاد، قرآن خوندن و شعار هفته (ته کتاب قرآن) سر صف نوبتی بود برای هر کلاس، بعد هر کس میومد سر صف میخواست با صوت بخونه

================

شما یادتون نمیاد: گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرک خسته میشه… بالهاشو زود میبنده… روی گلها میشینه… شعر میخونه، میخنده !
:D  :)  8O  :?  8)  :lol:
عارفان علم عاشق می شوند* بهترين مردم معلم می شوند* عشق با دانش متمم می شود*  هر که عاشق شد معلم می شود*

برای نویسنده این مطلب asra تشکر کننده ها: 7
CafeWeb (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), Ershad (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), Ramin (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), SharakamPawa (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), mehr (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), saye (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), shahab (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 50%
 
نماد کاربر
asra
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 134
تاريخ عضويت: چهارشنبه آذر ماه 1, 1390 12:30 am
تشکر کرده: 319 بار
تشکر شده: 191 بار
امتياز: 30

پستتوسط Mmm » سه شنبه آذر ماه 21, 1390 2:07 am

چقد با احساس!
نماد کاربر
Mmm
 

پستتوسط Ramin » سه شنبه آذر ماه 22, 1390 2:27 pm

سلام، خیلی جالب و قشنگ بود، ممنون ...

وقت خوندن واقعأ که خودم رو تو اون دوران (کودکی و دبستان و ... ) حس میکردم ...

بازم تشکر، یادآوری قشنگی بود از خاطرات ...


اینم یه سری عکس قشنگ از کتاب فارسی اول دبستان :






































وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ...

برای نویسنده این مطلب Ramin تشکر کننده ها: 6
CafeWeb (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), SharakamPawa (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), asra (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), basireh (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), mehr (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), saye (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 42.86%
 
نماد کاربر
Ramin
کاربر طلایی
کاربر طلایی
 
پست ها : 999
تاريخ عضويت: شنبه مرداد ماه 22, 1390 11:30 pm
تشکر کرده: 945 بار
تشکر شده: 1633 بار
امتياز: 2940

پستتوسط basireh » سه شنبه آذر ماه 22, 1390 3:15 pm

سلام
با تشکر از نانای عزیز
بسیار زیبا بود  :twisted:
هر چند که خیلی از نوشته ها هم مال دوران قبل تر از ما بود
ولی خیلی جالب بود
فکر میکردم که ما چه سرگرمی هایی داشتیم و بچه های امروز چی!!!! :P  :P
ما به چه چیزایی راضی بودیم و حالا چی !!!!! :P
خدای من چه دوران قشنگی داشتیم
یادش بخیر
یه تشکر هم از کاک رامین  برای یادآوری خاطرات
گر همچو من افتاده ی این دام شوی / ای بس که خراب فرقه و جام شوی  
ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم/ با ما منشین و گرنه بد نام شوی

برای نویسنده این مطلب basireh تشکر کننده ها: 2
Ramin (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), asra (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 14.29%
 
نماد کاربر
basireh
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 277
تاريخ عضويت: چهارشنبه اسفند ماه 24, 1389 12:30 am
تشکر کرده: 317 بار
تشکر شده: 236 بار
امتياز: 10

پستتوسط saye » سه شنبه آذر ماه 22, 1390 6:26 pm

سلام
خیلی متشکر.
فوق العاده بود
من که همه ش نیشم تا بنا گوشم باز بود.

یادش بخیر...
دو صد گفته چون نیم کردار نیست...

برای نویسنده این مطلب saye تشکر کننده ها:
asra (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
saye
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 258
تاريخ عضويت: شنبه آذر ماه 26, 1389 12:30 am
محل سکونت: پاوه
تشکر کرده: 520 بار
تشکر شده: 213 بار
امتياز: 990

پستتوسط CafeWeb » سه شنبه آذر ماه 22, 1390 9:52 pm

با سلام و احترام خدمت شما خواهر گرامی


مطلب تون واقعا عالی و تک بود ... من که خیلی ذوق زده شدم با خوندنش ...

اکثر خاطرات دوران کودکی و دبستان و... برام تداعی شدن .


ده ستا وه ش بو

سپاس


عضويت  / ورود


وب سایت پینوس
دینی ، علمی ، فرهنگی - اجتماعی
Www.Penous.Com , http://Www.Penous.ir  ,  http://Www.Penous.Net




واحد خبری پینوس
جدیدترین اخبار پاوه و اورامانات ، ایران و جهان
News.Penous.Com



برای نویسنده این مطلب CafeWeb تشکر کننده ها:
asra (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
CafeWeb
مدیر کل سایت
مدیر کل سایت
 
پست ها : 926
تاريخ عضويت: جمعه آذر ماه 25, 1389 12:30 am
محل سکونت: کرمانشاه / پاوه
تشکر کرده: 1073 بار
تشکر شده: 906 بار
امتياز: 101619

پستتوسط avin » سه شنبه آذر ماه 22, 1390 10:56 pm

سلام داده گیان

زور به هه سته...به قوربانت بم...

نانا گیان....بیره وه ریه کان(خاطره ها)هیچ کاتی نامرن.

هه مووکاتی زیندون...به لام له ژوری بیره کانمان...دانیشتون تا که ی ئیمه یادیان بکه ین؟

له بیرته: ئه و کاتانه ت له بیره تن تن و به خه ییراییه وه ده س مان له ده ستی یه کا بوو و له ترسی ماموستا هه رامان ئه کرد....

پیمان ئه کرده نیو گومه ئاوه کان و و پی ده که نین؟

له بیرته: جگه له خه می ده رسه کان هیچ خه میکی که مان نه بو؟

ئاه له بیرته: له کولانه کان یاری مان ئه کرد؟

ئاه چه نده جوان بوو...

ئاه بیره وه ریه کان..........

ئــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاه....!!!!!!
در روزگاری که خنده ی مردم از زمین خوردن توست ، برخیز تا بگریند...

برای نویسنده این مطلب avin تشکر کننده ها:
asra (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
avin
مدیر انجمن
مدیر انجمن
 
پست ها : 433
تاريخ عضويت: دوشنبه مرداد ماه 31, 1390 11:30 pm
تشکر کرده: 336 بار
تشکر شده: 531 بار
امتياز: 1820

پستتوسط sobhan009s » سه شنبه آذر ماه 22, 1390 11:20 pm

یادش بخیر قشنگ یادمه انگار همین دیروز بود داشتیم این دسرو با آقا معلممون میخوندیم

گفت به به چه زاغ زیبایی _____ "چه سری چه دُمی عجب پایی"

بر کمالات او بسی افزود _____ گفت از آنچه بود و آن چه نبود

زاغ اما گرفته شد حالش _____ و گرفت آن پنیر بر بالش

گفت بس کن سخن گزافه نگو ____ این قدر یاوه و خرافه نگو

بچه ی زاغم و نه اُسکولم ____ بهترین درس خوان schooleم

روبهک دید حیله اش نگرفت ____ راه کار قبیله اش نگرفت

گغت:می زنم حقه ی چنین و چنان ___ گیرمش چون الاغ خسته عنان

نیستم گاو بلکه روباهم _____ مطلع از دراز و کوتاهم

بلدم مکر و حیله های خفن ____ زنده زنده بپیچمش به کفن

این کلک نیز اگر پیاده نشد____ باعث شام فوق العاده نشد

می کنم یک کلک تازه سوار___ بی هیاهو بدون داد و هوار

آن پنیر قشنگ و ناز و سفید ___ خوشمزه، با نمک، بزرگ ومفید

در نهایت نصیب روباه است ____ سهم او غصه های جان کاه است
سلام دستت درد نکنه واقعا لذت بردم البته منم مطلبی همچین تو وبلاگم داشتم با اجازتون عکسهاتون رو برداشتم برای تکمله مطلبم
انسان بزرگ نیست:جز به افکارش.شریف نیست:جز به احساساتش.و  قابل احترام نیست:جز به اعمالش

برای نویسنده این مطلب sobhan009s تشکر کننده ها:
asra (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
sobhan009s
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 137
تاريخ عضويت: شنبه تير ماه 25, 1390 11:30 pm
محل سکونت: javanrod
تشکر کرده: 6 بار
تشکر شده: 95 بار
امتياز: 20

پستتوسط SharakamPawa » چهارشنبه آذر ماه 22, 1390 1:42 am

کوچیک بودیم همیشه بهمون می گفتن که قدر این دوران و روزگار رو بدونید؛
بزرگترا خودشون می دونستن که دوران و روزگار عمر(بخصوص دوران کودکی) چیه واسه همین توصیه می کردن که قدرشو بدونیم؛
اما غافل از اینکه ما در اون دوران اصلا نمیدونستیم قدر چیه تا قدر یه چیزو بدونیم!
یکم بزرگ شدیم تازه فهمیدیم که قدر چیه!
اما بازهم غافل از اینکه بدانیم چطور باید قدر بگیریم؟!
بزرگتر شدیم آنگاه فهمیدیم که چطور باید قدر بگیریم،
اما ای دل غافل!

آن دوران گذشت ...
دوران شیرین و زیبایی بود.
بازی ها، دعواها و آشتی کردناش، خنده ها و گریه هاش، کتک خوردنا و کتک زدناش، مشق نوشتناش، کاردستی درست کردناش، دیر رسیدنا خصوصا صبحها، زنگهای ورزش با جار و جنجالاش سر گل زدن و گل خوردن و ... همه و همه یادآور زیبا ترین و شیرین ترین دقائق و لحظات از عمر سپری شده ما است.

چه شیرین بود، اما گذشت ...
ولی هنوز تمام نشده،
تا زمانی که زمان در اختیار داریم و فرصت بودن و ماندن در این دنیا برایمان مقدور است،
می توانیم شیرین تر از شیرین ترین دوران عمرمان خلق کنیم،
بقدری شیرین که نه تنها خودمان در واپسین ایام عمر از به یادآوری آن لذت ببریم،
بلکه
دیگران هم از تعریف آن برای خود انرژی و نیروی مضاعفی را برای خلق چنین ایامی بگیرند.




برای نویسنده این مطلب SharakamPawa تشکر کننده ها:
asra (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
SharakamPawa
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 359
تاريخ عضويت: چهارشنبه آذر ماه 8, 1390 12:30 am
محل سکونت: Pawa Shar
تشکر کرده: 329 بار
تشکر شده: 364 بار
امتياز: 380

پستتوسط Noha » چهارشنبه آذر ماه 23, 1390 12:10 pm

هوالمستعان

سلام الله علیکم

خیلی ممنون اسری جان،خاطرات کودکی مان زنده شد و همچنین کاک رامین از شما هم سپاس گزارم.

انگار دیروز بود.....إنشاالله یاد آوری گذشته  باتوجه به گذر سریع زمان ؛ برایمان تلنگری باشدکه به رفتار و کردار هایمان بیشتر توجه نماییم.


رستگار باشید

الـلـهم ء ات أنــفـسنا تقـــواهــا و زکیـــها إنــک أنــت خــیر من زکــیها


برای نویسنده این مطلب Noha تشکر کننده ها:
asra (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
Noha
معاون و ناظر سایت
معاون و ناظر سایت
 
پست ها : 1424
تاريخ عضويت: پنج شنبه اسفند ماه 25, 1389 12:30 am
محل سکونت: pavah
تشکر کرده: 2031 بار
تشکر شده: 1557 بار
امتياز: 4930

پستتوسط mehr » پنج شنبه آذر ماه 23, 1390 2:34 am

با سلام و تشکر فراوان از أسرای عزیز

خیلی از خاطرات اون دوران رو برامون زنده کردی.مخصوصا تصاویری که کاک رامین با سلیقه زحمتشو کشیدن.

راستی چندی پیش با دهقان فداکار  مصاحبه کردند.

پیگیریهای "مهر" نتیجه داد و دهقان فداکار، قهرمان روزگار کودکیمان که مدتهاست از بیماری آب مروارید رنج می برد، در بیمارستان امام خمینی کرج تحت مراقبتهای پزشکی قرار می گیرد.


ریزعلی خواجوی نام‌آشنای همه ایرانیان است و داستان فداکاری وی، سالها در کتابهای سال سوم دبستان منتشر می‌شد.فداکاری که در یک شب سرد سال 1341 جان صدها نفر از مسافران قطار را نجات داد و به رغم کتک خوردن آن شب، همیشه از این ماجرا به عنوان بهترین خاطره زندگی اش یاد می‌کند.
وی مدتی است از بیماری آب مروارید رنج می برد و به دلیل مشکلات مالی تاکنون نتوانسته است نسبت به درمان این بیماری اقدام کند که با پیگیریهای صورت گرفته به زودی به صورت رایگان درمان می شود.

درباره ماجراي آن شب مي‌پرسم شبي كه او قطار را نگه داشت تا جان صدها نفر را نجات دهد. براي لحظه‌اي چشمانش را مي‌بندد. پاسخ مي‌دهد: «‌آن شب باران مي‌‌باريد و من داشتم به زمين كشاورزيم مي‌رفتم. چون زمين گلي بود. از طرف ريل راه‌آهن حركت كردم كه يك دفعه ديدم بين دو تونل، كوه ريزش كرده است. قطاري نيز به زودي مي‌آمد. نمي‌دانستم بايد چه كار كنم. مي‌ترسيدم اگر حرفي بزنم بگويند به تو ربطي ندارد. از طرفي دلم براي آدم‌هايي كه در قطار بودند مي‌سوخت. بايد نجاتشان مي‌دادم. به همين دليل به طرف ايستگاه قطار دويدم. ولي قطار از ايستگاه حركت كرده بود.»
براي لحظه‌اي سكوت مي‌كند و ادامه مي‌دهد: «‌بايد جان مردم را نجات مي‌دادم اما نمي‌دانستم چه ‌طوري. فانوسم را حركت دادم و شروع به داد و فرياد كردم اما مأموران قطار متوجه نمي‌شدند. فانوسم هم خاموش شد. يك جوري شده بودم. نمي‌دانستم چه كار كنم. يك دفعه فكري به ذهنم رسيد. كتم را در آوردم و نفت فانوس را روي آن ريختم و با كبريتي كه داشتم آتش زدم اما باز هم قطار نايستاد. با تفنگ شكاريم چند تا شكليك كردم و بالاخره قطار ايستاد.»

اين بار مي‌خندد و به برخورد مأموران و مردم درون قطار اشاره مي‌كند: «‌وقتي مردم و مأموران از قطار پياده شدند همه سرم ريختند و شروع به كتك زدن من كردند. آخر فكر مي‌كردند بي‌دليل قطار را نگه داشتم. تا اين كه رئيس قطار آمد و من جريان را برايش گفتم. با هم سوار قطار شديم و به آرامي به طرف ‌جايي‌ كه كوه ريزش كرده بود، رفتيم. آنجا بود كه همه ديدند من راست گفتم و شروع به عذرخواهي و بوسيدن من كردند.‌»
مي‌پرسم «‌هيچ‌وقت فكر مي‌كردي اين كار‌ باعث شود ماندگار شوي؟»

اشكي گوشه چشمانش جمع مي‌شود: «‌آن زمان كه اين كار را كردم، فقط به خاطر نجات مردم بود. انتظار تشكر نداشتم و حالا خيلي خوشحالم. هر روز به خاطر اين كه آن روز اين فكرها به ذهنم آمد، از خدا تشكر مي‌‌كنم.»
مي‌پرسم «‌هيچ‌وقت فكر مي‌كردي اين كار‌ باعث شود ماندگار شوي؟»

اشكي گوشه چشمانش جمع مي‌شود: «‌آن زمان كه اين كار را كردم، فقط به خاطر نجات مردم بود. انتظار تشكر نداشتم و حالا خيلي خوشحالم. هر روز به خاطر اين كه آن روز اين فكرها به ذهنم آمد، از خدا تشكر مي‌‌كنم.»

سوال مي‌كنم: «برخورد مردم با تو چگونه است؟»
پاسخ مي‌دهد: «تا مدت‌ها خبرها نداشتم كه اين ماجرا در كتاب درسي چاپ شده است. بعدها فهميدم. جالب اين كه خيلي از مردم هم نمي‌دانستند كه دهقان فداكار وجود دارد. بعضي به من مي‌گفتند فكر مي‌كرديم داستان دهقان فداكار خيالي است. به همين دليل ديدن من برايشان جالب بود.»
از او مي‌پرسم «از اين كه داستان فداكاري‌اش در كتاب درسي دانش‌آموزان منتشر مي‌شود، چه احساسي دارد»
مي‌خندد و مي‌گويد: «خيلي خوشحالم كه مردم به فكر من هستند. اين كار باعث شده كه مرا از ياد نبرند»

ريزعلي 8 فرزند دارد؛ 5 فرزند پسر و 3 فرزند دختر و هم‌اكنون 42 نوه و نتيجه دارد.
مي‌گويم: «نظر نوه‌هايت درباره اين كه داستان پرافتخار پدربزرگشان در كتاب درسي منتشر شده، چيست؟»
به من نگاه نمي‌كند بلكه به مترجمم پاسخ مي‌دهد: «‌آن‌ها خيلي خوشحالند و اين مسئله را بارها به من گفتند.»
سوال مي‌كنم: « تا به ‌حال چند بار داستان آن شب را براي مردم تعريف كردي؟»
به سرعت پاسخ مي‌دهد« خيلي، خيلي نمي‌دانم دقيقاً چند بار گفتم.»
مي‌پرسم:« به نظرت از فداكاريت آنطور كه شايسته‌ات بود، تجليل شد.»

سكوت مي‌كند و لبخند كمرنگي بر لب مي‌آورد: « مردم مرا دوست دارند و من نيز آن‌ها را دوست دارم. از اين بهتر نمي‌شود.»
مي‌گويم:« فكر مي‌كني اگر برگردي به آن سال‌ها و دوباره آن حادثه تكرار شود. چه مي‌كني؟»
بدون هيچ تأملي پاسخ مي‌دهد: «همين كار را تكرار مي‌كنم. به خاطر تشكر مردم اين كار را نكردم. بايد اين كار را مي‌كردم، وظيفه‌ام بود.»
سوال مي‌كنم: «‌به نظرت اگر اين حادثه براي جوانان ما پيش آيد، آن‌ها اين كار را مي‌كنند؟»
لبخند بر لب مي‌آورد و پاسخ مي‌دهد «‌البته. مردم ما همه ذاتاً فداكارند. دانش‌آموزان هم فداكار هستند.بايد اين فداكاري را نشان دهند نه اين كه آن را مخفي كنند. »


از ريزعلي سوال مي‌كنم: «‌براي دانش‌آموزان چه حرفي داري؟»
پاسخ مي‌دهد: «‌از همه بچه مي‌خواهم كه درسشان را بخوانند. آن‌ها سرمايه كشورند و بايد پاسدار كشور باشند.»
از او تشكر مي‌كنيم و او نيز باز مي‌خندد و مي‌گويد: «‌من همه دانش‌آموزان را دوست دارم.»



منبع: خبرگزاری فارس


"اللّهم انّا نسالک عیش السعداء و موت الشهداء و مرافقه الانبیاء و النصر علی الاعداء"

برای نویسنده این مطلب mehr تشکر کننده ها:
asra (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
mehr
کاربر طلایی
کاربر طلایی
 
پست ها : 924
تاريخ عضويت: دوشنبه فروردين ماه 8, 1390 11:30 pm
تشکر کرده: 1274 بار
تشکر شده: 1137 بار
امتياز: 1630

پستتوسط kazari » جمعه آذر ماه 25, 1390 1:17 pm

سلام
خيلي عالي بود!
دستت درد نکنه!!
بعضیاشون نفهمیدم ولی یادآوری بعضی هاشون عالی بود!!
کلی خندیدیم.
خدایا ما را به راه راست هدایت فرما

برای نویسنده این مطلب kazari تشکر کننده ها:
asra (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
kazari
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 106
تاريخ عضويت: جمعه خرداد ماه 13, 1390 11:30 pm
محل سکونت: نوسود، تهران
تشکر کرده: 98 بار
تشکر شده: 140 بار
امتياز: 560

پستتوسط sondos » شنبه آذر ماه 26, 1390 1:54 pm

با سلام.ممنونم اسرای عزیز،خیلی خیلی عالی بود،دستت درد نکنه واقعا تجدید خاطره خوبی بود،دست شما هم درد نکنه آقا رامین.
کاش به زمانی برمی گشتم که تمام غم زندگیم شکستتن نوک مدادم بود...

برای نویسنده این مطلب sondos تشکر کننده ها:
asra (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
sondos
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 145
تاريخ عضويت: دوشنبه آبان ماه 1, 1390 12:30 am
محل سکونت: روانسر - کرمانشاه
تشکر کرده: 543 بار
تشکر شده: 272 بار
امتياز: 560

Re: یادتون نمیاد؟میاد؟؟؟؟؟

پستتوسط zahraasadi20222021 » شنبه خرداد ماه 7, 1401 12:04 pm

zahraasadi20222021
کاربر کوشا
کاربر کوشا
 
پست ها : 16
تاريخ عضويت: شنبه اسفند ماه 14, 1400 11:06 am
تشکر کرده: 0 دفعه
تشکر شده: 0 دفعه
امتياز: 0


بازگشت به متفرقه

چه کسي حاضر است ؟

کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 8 مهمان