سلام قلمی های عزیز
امروز که بعد از مدت ها یه سری به وبلاگ هام انداختم به یه خاطره ی جالب بر خوردم
یادش بخیر اولین سال دانشگاه بود. ۳ سال پیش.همون سالی که امتحانای پایان ترم
اختیاری شدن و افتادن شهریور این خاطره رو نوشتم.اون وقتا خیلی دوست داشتم
خاطره هامو با طنز بنویسم.
اینم از خاطره م.ازین وبلاگم گرفتمش
http://patogh88.blogfa.com/
(امروز که داشتم خاطرات سیاه وسفید ذهنم و آپدایت میکردم!به یه خاطره ی جالب برخوردم:
مطمئن بودم که حتی نمیتونستم یه سوالم جواب بدم .استرس بود که تموم وجودمو گرفته بود !
هیچ امیدی نداشتم چند بار به بچه ها گفتم بابا بی خیال ....!امتحانا که اختیاری شده ؟؟!!!
بیاین و امتحان ندیم .....!اما هیچ کدوم زیر بار نرفتن ........طفلیا حق داشتن...!بابا شهریور و
هوای گرم و زبون روزه! کی میتونه بیاد امتحان؟؟؟؟!!!
با یه کنکاش حسابی زیر چشمی یه جای خالی پیش یکی از مخهای کلاس پیدا کردم ....
مثل یه ببر درنده خودمو به اونجا رسوندم .....البته غرور اینجانب اجازه ی هیچ گونه التماسی
رو به هم نداد که نداد....!!! مثل این که تموم سوالات و بلد باشم سرمو انداختم روی
برگه و به امید یه روزنه ای شروع کردم به نقاشی کشیدن!!
از چهل پنجاه سوال تستی دو سه تا رو بیشتر بلد نبودم که جواب بدم !!!
یه ربع بیشتر به آخر امتحان نمونده بود !دیگه داشت تموم سیمای بالا خونه ام اتصالی میکرد !!
آقای الفم که سرش و انداخته بود روی برگه و توی یه عالمه دیگه سیر و سفر میکرد!!!!
وای خدای من ......دیگه بدبخت شدم....تلف شدم....داشتم حساب میکرد اگه این درس بیفتم
مشروطم یا نه؟؟؟؟که یدفعه متوجه حضور پر فیض آقای الف شدم که در حال اشاره کردن بودند که
چه خدمتی از دستم ساخته س؟؟؟ آخ.........ه..........ی....خدا خیرت بده
......بابا.......
هر چی اینفورمیشن داری بلوتوث کن بیاد!!!
عرض شود بدون اینکه خاطر استاد مبارک نسبت به سلامت من یه ذره خدشه دار بشه تموم
سوالات و کپی پست کردم و با یه پر رویی تمام یه دور دیگه چک کردم که مبادا
چیزی از قلم افتاده باشه!! و اولین نفر با غرور تمام برگه مو تحویل استاد دادم و .....
حالا.... اگه بیست نشم نوزده و هفتاد و پنجی که میشم! خدایی حق ماست !ماکه خودمونو کشتیم
از بس که درس خوندیم! دیشب که تا خود صبح بکوب درس خوندیم!
خداوکیلی امتحانم که آب خوردن بود.............................................والا....
!!!!!!!!)
در روزگاری که خنده ی مردم از زمین خوردن توست ، برخیز تا بگریند...