این است فرمانده ی من "اسامه بن لادن" ، هر کس امیر خود را نشانم دهد

در این بخش سیره ی بزرگان و خادمانِ دین قرار داده می شود

مديران انجمن: CafeWeb, Dabir, Noha, bahar

این است فرمانده ی من "اسامه بن لادن" ، هر کس امیر خود را نشانم دهد

پستتوسط loveaislam » چهارشنبه مهر ماه 26, 1391 2:35 pm

این مقاله را دیدم خوشم آمد اینجا قرار دادم والا من چنین افتخاری نداشتم


این است  فرمانده ی من "اسامه بن لادن" ، هر کس امیر خود را نشانم دهد ( 1 )
به قلم:اسد الجهاد2
ارائه دهنده :  ع . خسروی هورامی[دانشجوی فیزیک]  

الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی المبعوث رحمة للعالمین و علی آله و صحبه و من تبع هداه إلی یوم الدین.
تصفحنا کتب المعاجم.......فوجدنا الأسد معناه أسامة
و تصفحنا سیرة الرسول  ....  فوجدنا من أحب الناس إلیه أسامة
و تصفحنا صفحات حاضرنا.......فوجدنا البطل فینا أسامة
کتابهای لغت را ورق زدیم و دیدیم که معنای شیر؛اسامه است
و سیرت پیامبر را ورق زدیم و دیدیم که محبوبترین شخص نزد او؛اسامه بود
و صفحات تاریخ معصرمان را ورق زدیم و دیدیم که قهرمان آن؛اسامه است.

با صدایی بلند ورسا می گویمش و شما نیز با من تکرار کنید: این شیخ ما است...هر کسی شیخ خودش را به ما نشان دهد!

بله...او  امام مجدّد،قهرمان دلیر،رهبر کبیر،شیخ ابو عبدالله اسامه بن محمد بن عوض بن لادن حفظه الله است،الله تعالی او را حفظ کرده و دوستان صالحی به او عطا کند تا یار و یاور او در امور خیر باشند[1]. کودکان در مهد کودک ها و مدارس و حتی بزرگترها در دانشگاه ها و مؤسسات زندگی نامه آن نکره های دزد و مترسک های حکام و نماینده ای آمریکا در کشورهای مسلمان را می خوانند و آموزش می بینند اما ما سیرت برگزیدگان نجیب و متقی را می آموزیم و به خانواده و فرزندان و دوستانمان تعلیم می دهیم. شیخ با وقار،ثابت قدم چون کوه،و هراس افکن در دلهای ظالمان و مجرمین و دزدان؛کسی که وقتی سخن می گوید دنیا ساکت شده و به او گوش فرا می دهد و هنگامی که وعده ای می دهد آن را عملی می کند و هنگامی که می زند به درد می آورد، و هنگامی که انگشت سبابه اش را بلند می کند ظالمان از ترس و لرز خشکشان می زند و همه تحلیل گران و ساحران را گرد می آورند تا بفهمند که مقصودش از.....بلند کردن سبابه اش چه بوده است،آن بشاش با حیا و آن مهربان با مؤمنان.... الله اکبر الله اکبر الله اکبر لا اله الا الله من الله تعالی را سپاس و ستایش می گویم که مرا زنده نگاه داشت تا عزت امت اسلام را که در چشمان شیخ امام اسامه بن لادن حفظه الله متجلی گشته  ببینم،تا مردی را ببینم که با یک امت برابری می کند،دشمنان او که دشمنان اسلام هستند هر آن چیزی را که به او مرتبط باشد را مورد بررسی و تحقیق قرار داده اند؛آنچه می خورد و آنچه می پوشد و طول و وزن و علاقه اش را به فلان و بهمان چیز،و اینکه آیا فلان مریضی را دارد،و چه چیزی او را شاد و چه چیزی او را غمگین میکند،در فلان بیمارستان قبل از بلاغ شدنش چه کرد، و رفقای او در مدرسه چه کسانی بودند و چرا و با چه چیز ریشش را رنگ کرده،ووووووو...."و این مقاله آخرین چیزی نیست که آن را درباره ایشان بررسی خواهند کرد"[2]،مقاله ساده ای که جلوی شماست....بمیرند به خشمشان،البته ما در تعلیم و تعلم سیرت ایشان و استفاده از ایشان و نقل ان برای دوستانمان کوتاهی کرده ایم،خداوند مرا فدای اسامه بن لادن گرداند. در این مقاله برخی از برخی از برخی ازصفات و اقوال و موضع گیری های امام مجدد شیخمان اسامه بن لادن حفظه الله وسدده،را به خدمت شما تقدیم می کنیم،مواردی که به گمان من تا حال منتشر نشده و یا اینکه به اندازه کافی بررسی نشده است و مواردی را ذکر خواهم کرد که نشر آن مضرّ[از نظر امنیتی و حفاظت اطلاعات] نباشد. و در هر یک از این موضع گیریها یا سخنان عبرت های بسیاری نهفته است که آنها را در اختیار خواننده می سپارم تا در آنها تدبر کند. با استعانت از خداوند بزرگ و با عظمت می گویم: *حکومت یمن برخی از برادران مجاهد را که از دوستان نزدیک شیخ اسامه بن لادن بودند را دستگیر کرد،این اتفاق قبل از 11سپتامبر رخ داد،یکی از آن برادران خلّاد عتش نام داشت و این برادر یکی از چهارده نفر کنونی!!! است که از الله تعالی می خواهیم ایشان و همه برادران را هر چه زودتر آزاد فرماید. بعد از حادثه دستگیری،شیخ اسامه به علی عبدالله صالح حاکم یمن و خطاب به حکومتش نامه ای نوشت بدین مضمون که فلان و فلان و فلانی را از زندان آزاد کنید- ویکی از آنها خلّا عتش بود-،این فرمانی از جانب من است و اگر انجام ندادید از سوی من به شما چیزی می رسد که  خوش ندارید و مشکلات بر شما هجوم خواهد آورد!!!حاکم یمن کاری جز این نکرد که با ذلت و سرافکندگی خواسته ایشان را عملی کرد و آن برادران را با احترام و عزت آزاد کرد،چون  او معنی تهدید شیخ اسامه بن لادن را می دانست،کسی که هر گاه وعده ای دهد به وعده اش وفا می کند.سپس برادران آزاد شده به افغانستان برگشتند! و وظایف جهادی شان را دوباره از شیخشان اسامه-درود بر او باد-تحویل گرفتند. این را هم بدانید که آمریکا نزدیک بود که به خاطر این حادثه یمن را با تحریم ها و تنبیهاتی مجازات کند اما به خاطر حاثه 11سپتامبر و نیاز آمریکا به یمن برای همپیمانی بر ضد اسلام و مسلمین از این کار منصرف شد. این است شیخ من...هر کس شیخش را نشانم دهد... *به دیدار یکی از درمانگاه ها در افغانستان رفت - و ایشان زیاد به دیدار درمان گاه ها و بیمارستانها و مهمان خانه ها می رفتند تا از احوال برادران پرس و جو کرده و از سلامتی آنان اطمینان حاصل کند- وقتی وارد درمانگاه شد دو برادر(نسبی)روی تخت دراز کشیده بودند و شیخ می دانست که آن دو  آنجا هستند و به خاطر درمان بیماری شان در درمانگاه بستری شده اند،آن دو کنار هم خوابیده بودند که احساس کردند  شخصی پاهایشان را ماساژ میدهد !!!و در اثر آن بیدار شدند.وقتی از خواب بیدار شدند دیدند که شیخ امام اسامه بن لادن-رفع الله قدره-بوده که آنها را ماساژ می داده است!!!آنها شوکه شدند و به ایشان اعتراض کردند که شما این کار را می کنید ای شیخ!!!شما با این مقامتان نباید چنین کنید وووو....شیخ بدانان گفت:این وظیفه ما در قبال شماست!!! درود بر تو ای اسامه این دو برادر از 19 برادری بودند که آمریکا را در حوادث مبارک 11 سپتامبر لرزاندند،الله تعالی آنها را به عنوان شهید قبول فرماید. این شیخ من است...هر کس بیاید شیخ خود را نشان من دهد... *قبل از شروع جنگ صلیبی برخی از پیروانش در ایران دستگیر شدند،شیخ آنان را چنین تهدید کرد:آزادشان کنید و بدانید که ما هنوز آتش تفنگ هایمان را به سوی شما نگشوده ایم!!!.این بود که آنها چاره ای نداشتند جز اینکه همگی شان را آزاد کردند!!! *شیخ در یکی از نوارهای تصویری خود قبل از حوادث مبارک سپتامبر ،به صحنه آمد در حالیکه اسلحه اش را پشت سر خود گذاشته بود و پشت اسلحه نقشه کشورهای جهان قرار داشت،ونوک اسلحه-از روی تصادف و تقدیر-به سمت یکی از کشورهای جنوب شرق آسیا نشانه رفته بود!!!آن کشور هیئتی را به افغانستان برای دیدار شیخ اسامه حفظه الله اعزام کرد و به او پیشنهاد داد که حاضرند هر چقدر پول می خواهد بپردازند و هر چه دستور می دهد انجام دهند!!!در مقابل اینکه به کشور آنان حمله نکند!!! خداوندا اسلام و مسلمین را عزت بده. این است شیخ من..هر کس شیخش را نشانم دهد... *در ابتدای جنگ (حمله امریکا به افغانستان) وقتی برادران مجاهد به کوهستان تورا بورا رفته بودند،شیخمان اسامه بن لادن حفظه الله که چرتی کوتاه او را به خواب برده بود،در خواب دید که در خندق (سنگر زیر زمینی)او  عقربی وارد شده است!!وقتی از خواب بیدار شد به خاطر آن رؤیا،آن خندق را ترک کرد و یک یا دو روز بعد آن خندق توسط اصابت موشکی کاملاً ویران شد!!!چون یکی از منافقین قطعه ای فرستنده در آن خندق کار گذاشته بود تا هواپیما را برای بمباران آن مکان راهنمایی کند!!!یک برادر که آنجا خوابیده بود کشته شد و الله تعالی بنده اش اسامه را سالم نگاه داشته و حفظش کرد..."راستگوترین شما راست ترین خوابها را می بیند"[حدیث نبوی] و ایشان صادق بود-نحسبه کذالک و لا نزکی علی الله احدا-. و تاریخ تکرار می شود. *وقتی برادری از او می پرسید که:شیخنا ابا عبدالله!،اگر آمریکا ما را با بمب اتمی هدف قرار دهد،چه می شود؟؟ جواب ایشان همیشه این بود:اگر ما را با بمب اتم بزنند ما هم آنها را با بمب اتم می زنیم!!!و راستگویی و وفای به عهد ایشان برای ما کافی است- والله حسیبه-. *یکی از دانشمندان اتمی مصری قبل از حوادث مبارک سپتامبر مأمور شده بود که بمب اتم و مستلزماتش را خریداری کند، و شیخ اسامه برنامه ای برای عملی کردن این طرح آماده کرده و اموال زیادی را برایش خرج کرده بود. و این دانشمند مصری انفجار بمب اتمی کوچکی را تجربه کرد که موجب ایجاد انفجار بسیار بزرگی شد!!! و این باعث خوشحالی زیاد مجاهدین شد.شیخ اسامه شخصاً این برنامه را در مراحل مختلفش دنبال می کرد. * این را هم بدانید که چند نفر از شاگردان دانشمند اتمی عراقی" المشهدانی"- که آمریکا به دنبال او و شاگردانش بود و برای دستگیری آنها جوائزی تعیین کرده بود- با شیخ اسامه بن لادن بیعت کردند!!! و برای نصرت دین الله تعالی همراه او شروع به کار کردند و آن دانشمند مصری مذکور هم ناظر آنان بود.... وبین ما و شما روزهایی در پیش است. این است شیخ من...هرکس شیخ خود را نشانم دهد... *یکی از سخنان مشهورش اینست:شاید برخی از شما درباره من چنین تصور کند که من با خود می گویم:اگر این کارها را نکرده بودم اینطور تحت تعقیب نبودم و اگر این کارها را نمی کردم بیشتر آزادی داشتم ، وشاید فکر کند که من پشیمان هستم!!! من در رد این گمان ها می گویم:قسم به کسی که جانم در دست اوست که این مسئله هرگز به ذهنم خطور نکرده است!!!! *ویکی دیگر از سخنانش این بود:من هرگاه مردی را می دیدم که چهل ساله شده است احساس اندوه می کردم!!! و با خود می گفتم:مردی است که چهل ساله شده اما معراج گاه رسول الله صلی الله علیه و سلم"مسجد الأقصی" را آزاد نکرده است!!!....سپس ریشش را می گرفت و با اندوه می گفت:من نیز چهل ساله شده ام!!!!......(اعمالش را اندک می شمرد). ای شیخ محبوبمان...اگر تو چنین می گویی،تو که امام مجدّد هستی....ما چه باید بگوییم که اکثرمان چهل ساله شده ایم!!!! *برای کسی که شیخمان را نمی شناسد می گویم که او شیخی اندوهگین است...بر حال امتش و بر مصیبتهای امت می گرید،بر کشته های مسلمین و بر استشهادیون می گرید.... *و بیشترین چیزی که شیخ اسامه را اندوهگین می کندو او را می گریاند،سخن گفتن از فلسطین محبوب است... *اخبار را هر ساعت دنبال می کند واگر در رادیو خبری از عملیاتی استشهادی در فلسطین شنید شادمان بر می خیزد و از مکان اقامتش خارج شده و تیر هوایی شلیک می کند از خوشحالی و شادی ضربات مجاهدین فلسطین به یهود. *نقشه کشیده بود که آمریکا را با بیشتر از چهار هواپیما مورد هجوم قرار دهد و می گفت که این حمله نه با چهارحمله و نه با پنج حمله و نه با شش ونه با ده حمله تمام می شود....و تصمیم بر این بود که حمله به آمریکا بعد از تاریخ حمله 11 سپتامبر انجام گیرد اما به دو علت برای عملیات عجله کرد:وقتی که فهمید آمریکا تصمیم دارد به افغانستان حمله کند،خواست که او را غافلگیرکرده و پوزه اش را به خاک بمالد،و نیز به خاطر اندوه شدیدش برای فلسطین و دردهای فلسطینی ها...این بود که عملیات را زدوتر از موعد مقرر انجام داد و مصلحت را در این دید که فقط به چهار ضربه اکتفاء کند و بقیه را نگه داشت تا روزیکه الله تعالی سرنوشت را رقم زند. *وقتی به او خبر رسید که زنان فلسطینی عکسش را درتظاهرات به دست گرفته و گفته اند:وعده ات کجاست ای اسامه!!!به شدت اندوهگین شد و تا سه روز از شدت ناراحتی با هیچکس سخن نمی گفت(الله تعالی مرا فدایش کند). بعداز مدتی کوتاهی از این ماجرا حادثه مبارک 11سپتامبر رخ داد و شیخ بعد از آن، سوگند تاریخی اش را که مشهورترین سوگند در قرون اخیر می باشد را برای یاری فلسطیم محبوب یاد کرد. این است شیخ من...هر کس نشانم دهد که شیخش کیست... أَطَرْتَ عنا غُبار الذل مُذ بَدَأَت ***** أحداث سبتمبر إذ ضجَّت الأممُ من ضربة من سديد الرأي صوّبها ***** صرح الطغاة فما زلَّت به قدمُ لله دَرُّك من أُسد تُغير فدىً ***** على العدو فتسطوا ثم تنتقمُ رمى بِكِ اللهُ ( برجيها ) فهدَّمها ***** ولو رمى بِكِ كُلُّ الخلق ما هدموا هذا (أُسامَةُ ) زءَّآرٌ بساحتهم ***** فهل تُنازل ليثَ الغابة الرَّخَمُ ؟؟؟  أمريكا ) بِرُمَّتِها ***** فأيقَنَت أنها حقَّاً سَتَنعَدِمُ ) زئيره هَزَّ   حوادث سپتامبر از وقتی شروع شدو فریاد امتها برخواست غبار ذلت را از ما پراکنده کرد. کاخ طواغیت را هدف قرار داد،ضربه ای که از نظری ژرف و ثاقب بود. درود بر شیری که بر دشمن حمله ور شده و به رویش می پرد و سپس انتقام می گیرد. الله تعالی بود  که تو را برانگیخت و آن دو برج را درهم کوبید و اگر تمام خلق تو را بر می انگیختند ویران نمی شدند. این اسامه است که در حریمشان می غرد،آیا کرکس می تواند با شیر جنگل مبارزه کند؟؟؟؟ غرّشی که آمریکا را چنان سخت لرزاند،که یقین کرد که حتماً معدوم خواهد شد.   *شیخ امام اسامه بن لادن حفظه الله آخرین کسی بود که زیر بمباران در ابتدای جنگ صلیبی،از کوه های تورابورا پایین آمد،بعد از آنکه مطمئن شد که تمام برادران پایین آمده اند،واین بدان خاطر بود که این رهبر شدیداً پیروانش را دوست داشت. دورد خدا بر تو باد ای اسامه *این هم یک لطیفه:برادری حجازی- که به شوخ طبعی معروف بود- در روزهای بمباران وارد یکی از خندق ها شد در حالیکه نمی دانست که این خندق برای کیست اما او وارد شد و مجموعه ای از افراد را دید که نشسته اند و پشت سرشان چراغی است و از شدت تاریکی آن مکان( و خندق از بس بزرگ و عمیق بود نور وارد آن نمی شد به خاطر همین حتی در روز نیز شدیداً تاریک بود) نمی توانست چهره هایشان را ببیند و فقط همین را می دید که اشخاصی نشسته اند، این بود که با صدای بلند گفت: السلام علیکم ای جوانان!!! چه خبر از اوضاع و احوال!!!چه می کنید؟!!!.از سخن او  یکی از برادران در خندق خندید. او دوباره با صدای بلند گفت: خودتان را معرفی کنید ای جوانان، صاحبان این چهره های پاک را نمی شناسیم!!! و سپس به یکی از افراد مجلس اشاره کرد و گفت: برادر اسم تو چیه؟ در جواب گفت: من برادر شما ایمن الظواهری هستم!!! او به زحمت آب دهانش را قورت داد و گفت...بله!!!(و برادران از این وضع خنده شان گرفته بود)، رو کرد به یکی دیگر و گفت: تو، تو کی هستی؟جواب داد: من برادر تو اسامه بن لادن هستم!!! او گفت: بخشید شیخ، اجازه دهید سرتان را ببوسم، شما و شیخ ایمن الظواهری لطفا سرتان را به من بدهید تا ببوسمشان......و برادران می خندیدند. به او گفتند: و تو کیستی؟ گفت من فلانی هستم...شیخ اسامه به او گفت: خوش آمدی...حالت چطور است، مشکلی که نداری، به چیزی نیاز دارید؟.....و او می گفت: من اشتباهاً وارد اینجا شدم، ببخشید ببخشید.... خدا تورا حفظ کند ای شیخ اسامه و رفیقان صالح عطایت نماید. *یکی از برادران که امیر یکی از مجموعه ها بود - ودر سخن گفتن و کارهایش بسیار احتیاط می کرد و امنیت را رعایت می نمود-به تورا بورا آمد.او چهار ساعت از پایین کوه به سمت بالا راه رفته بود تا اینکه به قله های تورا بورا رسیده بود،وقتی به برادران رسید وارد یکی از خندق ها شد و دید که عده ای از برادران نشسته اند و از شدت سرما یک بخاری را کنارشان قرار داده اند،او که از راه رفتن خسته و کلافه شده بود به نشستن آنها اعتراض کرد،بر آنان سلام کرد و  کیسه خوابش را روی زمین گذاشت،به او خوشامد گفته و گفتند:خوش آمدی بفرما استراحت کن،به اعتراض بدانان جواب داد که:ما کارهای زیادی داریم و بیکار نیستیم که بنشینیم!!!بیرون رفت و وقتی برگشت دید که کیسه خوابش باز شده و مورد جستجو قرار گرفته است!!!(از ترس وجود تراشه فرستنده آن را بررسی کرده بودند چون چهره اش را ندیده  و شک کرده بودند)،نگاهی به آنها کرد و گفت:حسبی الله ونعم الوکیل و در حالی که وسائلش را جمع می کرد تا خندق خود را عوض کند!!،آن ذکر را تکرار می کرد.او اسم آنها را نپرسید-چون با احتیاط بود و زیاد سخن گفتن را دوست نداشت-،و بعد از اینکه بیرون رفت متوجه شد که دو شیخ در آن خندق بوده اند،پشیمان شد که چرا چنین واکنشی داشته و با آنان ننشسته است  چرا که بهترین خیرو فائده  در آن مجلس بوده است!!!! این است شیخ من...هر کس بگوید که شیخش کیست... *واز اقوال مشهورش یکی این است که وقتی شخصی به نزد آنان آمد-که قبلاً در جهاد شرکت نکرده بود و هیچ جنگی را تجربه نکرده بود- وبه شیخ گفت:اگر چنین و چنان بکنید خوب است و اگر چنین و چنان نکنید بهتر است،شیخ اسامه به او سخن بزرگی را گفت که باید با آب طلا نوشته شود،گفت:جهاد قله بلند اسلام است[طبق حدیث] و کسی که در قله چیزی باشد می تواند هرچیز پایینتر را به وضوح ببیند بر خلاف کسی که در پایین است!!! الله اکبر الله اکبر و لله الحمد *اگر ازتواضع شیخ سؤال کنی در یافتن پاسخ به سختی نمی افتی. * همیشه آرزو داشت که در جبهه های قتال باقی بماند، اما برادران بودن او را در اردوگاه ها و مهمان خانه ها برای استقبال از مهمانان و هیئت های نمایندگی ترجیح می دانند و این بدان خاطر بود که این گونه افراد و هیئات به کثرت بسیار زیادی می آمدند و در طول سال علماء-که برخی از آنان این را اعلان کرده وبرخی پنهان گذاشته اند- و مجاهدین و روزنامه نگاران و تجار و مهمانان با نیتهای گوناگون می آمدند و ایشان هیچ گاه مهمانانش را بدون استقبال و خوشامدگویی نمی گذاشتند. *همه کس را از هر جانبی که بودند با آغوش باز استقبال می کرد بدون اینکه در این باره ترس و واهمه ای داشته باشد. حتی برخی از آنان که برای اولین بار به دیدارش آمده بودند،و برای به آغوش گرفتن ایشان به ایشان نزدیک می شدند،وقتی محافظانش می خواستند او را بازرسی کنند شیخ به آنان دستور می داد که راه را برای آنان باز کنند!!!محافظان از مهمانان جدید برای شیخ بسیار نگران بودند،برخی از مهمانان مستقیماً برای بوسیدن سرشان یا در آغوش گرفتن ایشان می آمدند و هرگاه محافظان می خواستند جلوی آنها را بگیرند شیخ آنها را منع می کرد تا با گرمی بیشتر از گرمی خود آنان،آنها را استقبال کند،این بود که عرب و عجم برای آغوش گرفتن ایشان و بوسیدنشان هجوم می آوردند و ایشان نیز از دیدن آنها خوشحال می شد و بسیار آنها را اکرام می نمود.. *همیشه در جبهات و بیمارستانها و درمانگاه ها و مهمان خانه ها از احوال برادران جویا می شد،به طوری که به نظر می رسید زندگی ایشان همیشه در احوالپرسی از برادران و این سو آن سو رفتن برای جویا شدن از آنان،می گذرد. *هر یک از برادران احساس می کرد که محبوبترین فرد برای شیخ اسامه حفظه الله است!!! و هر کس با ایشان می نشست در اولین نگاه دوستدار ایشان می شد. *در هر مکانی در مجلس برای غذا خوردن با برادران می نشست و مکان معینی برای خود نداشت،و از آنچه که بقیه می خوردند او نیز می خورد انگار که یکی از آنان است نه اینکه امیرشان است یا رهبر مجاهدین و مسلمین است،و هر کس که نزدیکش می نشست  با دست خودش گوشت و قاطق جلویش می گذاشت!!!!! *وا حسرتا بر کسی که با او همنشین نشده و با ایشان معاشرت نداشته است.... *گاهی با برادران شوخی می کرد و سرگرمشان می کرد و یکی از خاطره ها این است که :یکی از برادران با خشم نزد ایشان آمد و گفت:من نمی خواهم در افغانستان بمانم!!من زینتهای  زندگی دنیا را نمی خواهم!!!می خواهم برای جنگ به چچن بروم!!! و شیخ در اقامتگاه ساده اش نشسته بود،شیخ اسامه مشتی خاک از نزدیک خود!!!برداشت و نگاهی به خاک کرد و با شوخی در حالی که به خاک نگاه می کرد گفت:آیا اینست"زینتهای زندگی دنیا"!!! *یکی از برادران- که حضرمی و از متمسکین به عادات قبائل بود-به بیماری بواسیر مبتلا شد،شیخ اسامه او را به خوردن عسل و دیگر درمانها توصیه می نمود اما آن برادر نتوانست اذیت را تحمل کند و زیر عمل جراحی رفت وبعد از مدتی شیخ را ملاقات کرد و شیخ از احوال او و از وضعیت بیماری اش پرسید.او در جواب گفت که عملی جراحی برای از بین بردن بواسیر انجام داده است.شیخ در حالی که چند تا مو از ریشش را به دست گرفته بود با شوخی به او گفت:ای وای!!!ای وای!!! چون آن برادر از متمسکین به عادات قبائل بود[که از روشهای درمانی مدرن خوششان نمی آمد] و منظور شیخ به شوخی این بود که چگونه به این کار راضی شده ای و تن به عمل جراحی داده ای!!آن برادر در جواب گفت:اف بر من اف بر من!ای وای! ای کاش زودتر به من می گفتی شیخ... این است شیخ من...هر کس شیخ خود را نشانم دهد...

این است  فرمانده ی من "اسامه بن لادن" ، هر کس امیر خود را نشانم دهد ( 2)
به قلم:اسد الجهاد2
ارائه دهنده :  ع . خسروی هورامی[دانشجوی فیزیک]

  *برادران بارها از او تقاضا می کردند که برایشان سخنرانی کند اما شیخ اسامه این کار را زیاد دوست نداشت بلکه غالباً از سخنرانی در میان برادران اجتناب می نمود مگر برای مصلحت ضروری. *یک بار یکی از برادران به مسجد برای نماز جمعه می رود و می بیند که شیخ اسامه-قبل از نماز و آمدن خطیب- دو زانو نشسته است.آن برادر با خود می گوید که امروز من تا قبل از خطبه هیچ کاری نمی کنم جز اینکه مراقب شیخ اسامه باشم-از شدت محبتشان با او- و در کارهایش دقت کنم.شیخ اسامه قرآن کوچکی از جیبش در آورده و با دستش می گیرد و مشغول  خواندن می شود ودر حالیکه قرآن می خوانده ناگهان به آسمان چشم می دوزد و با آرامش خاصی به فکر فرو می رود...و مدت زمان بسیار زیادی حدود یک ساعت در همین حال می ماند.. و آن برادر نیز او را از دور می پاییده است.نمازگذاران گروه گروه وارد مسجد می شدند تا اینکه پر شده بود اما شیخ اسامه همچنان به آسمان چشم دوخته بود.. و نمی دانیم به چه چیز فکر می کرده و کدام آیه بوده که او را به تأمل واداشته است..و زمانی نه چندان اندک او بر همین حال می ماند تا اینکه خطیب روی منبر می رود و به نمازگذاران سلام می کند،شیخ اسامه متوجه می شود و از تدبرش بیرون می آید و قرآن را می بندد و به خطبه گوش می دهد..نمی دانیم که چه چیزی او را مشغول کرده بود و در این مدت طولانی در رمز و راز کدام آیه غرق شده بود. *شیخ اسامه همیشه به عدم عجله برای رسیدن به پیروزی و تأنی و شکیبایی توصیه می کرد و یکی از مقاوله های مأثورش که دائما تکرار می نمود این بود که:پیروزی صبر یک ساعت است[طبق حدیث]و ما می خواهیم که دو ساعت دیگر علاوه بر این یک ساعت صبر کنیم. *یکی دیگر از اقوال مأثورش که زیاد تکرارش می کرد-حتی وقتی که بمب ها و موشک ها زمین اطرافش را می کوبیدند-این بود که:برای اینکه گشایش ببینی باید در تنگنا قرار بگیری. *ویکی دیگر از اقوالش اینست که:در جنگ چریکی هر روز که می گذرد برای مجاهدی که می جنگد پیروزی به شمار می آید چون هر روز که می گذرد دشمن ضعیفتر می شود. *و یکی از سخنان مهمش که برای تشویق به عملیات استشهادی می گفت این بود که: زنبور وقتی 9بار سر چیزی را نیش می زند، موجب مرگ آن چیز می شود!!! و مجاهدین باید در این سخن تدبر کنند. *ایشان برادران متأهل را بیشتر از برادران مجرد به خود نزدیک می نمود حتی ایشان در برخی مواقع وقتی بدیشان گفته می شد فلان کس از فلانی مهمتر است می گفت:متأهلین از اینان عاقلتر و در هجرت قویتر هستند! و هنگامی که کسی از او می پرسید:آیا ازدواج کنم یا اینکه ازدواج مانع جهاد یا مزاحم جهاد یا مزاحم برخی از کارهای جهادی می شود؟می گفت:حتی اگر کسی از شما میان دو فکّ شیر باشد،این وضعیت هم نباید مانع ازواج او شود!!! راست گفتی ای شیخ وتو زخم را لمس کرده بودی؛برادران مجرد در اینباره باید تفکر کنند. *و یکی از گفته هایش این بود که:اگر من مردم یا کشته شدم محبت شما با من موجب نشود که این راه را ترک کند بلکه از کسی که امیر شما تعیین می گردد سمع و طاعت داشته باشید(خدا او را حفظ کند و در عمرش برکت قرار دهد). این است شیخ من...دیگران شیخشان را نشانم دهند... *"تاریخ تکرار می شود"،شیخ اسامه طالبان را در جنگشان با مرتدین-قبل از حمله صلیبی-توصیه کرد که نگهبانانی را روی کوه "صابر"قراردهند،با اینکه این کوه از او تا دشمن 15 کیلومتر دور بود اما در سر تنها راهی قرار داشت که بدانجا منتهی می شد.طالبان مشورت او را عملی نکردند به خاطر همین خود ایشان از جانب خود نگهبانانی را در آنجا قرار داد.در هنگامه جنگ نزدیک بود که دشمن روی این کوه مستقر شده و بر شهر کابل تسلط پیدا کند،در این هنگام شیخ خودش با سلاح ضدهوایی  شروع به تیراندازی به سوی آنان کرد تا با این کار به طالبان پیام دهد که ما با شما هستیم و از شما پشتیبانی می کنیم پس استقامت کنید.سپس به یکی از سربازانش دستور داد که به داخل تانکی شود که از ایام جنگ با شوروی باقی مانده بود و در داخل خندقی استتار شده بود! و همراه برادران جز یک موشک برای استفاده در تانک نبود!! آنها همان یک موشک را در تانک قرار دادند و آنقدر دقت کردند تا اینکه همان یک موشک را به وسط تجمع دشمن زدند!!در اثر همین حمله دشمن عقب نشینی کرد و به فضل الله تعالی توانست جلوی حمله ای را که کم مانده بود کابل در اثر آن سقوط کند،بگیرد. " و تاریخ تکرار می شود" *وقتی برای خرید به بازار می رفت تا برخی از احتیاجاتش را خرید کند  از شدت حیا یک سوی عمامه یا لنگ را روی صورتش آویزان می کرد!!! *هنگامی که در سودان بود پیرزن فرتوتی لباسش را می گیرد و از او کمک مالی درخواست می کند ، شیخ اسامه از کسی که نمی شناخت بسیار حیا داشت و در آن هنگام پولی با خود همراه نداشت،یکی از برادران را که اموال شیخ را حمل می کرد می بیند و او را صدا کرده و پول زیادی از او می گیرد و از روی ترحّم همه آن را به آن پیرزن می دهد،پیرزن شوکه شده و با ناباوری گاهی به شیخ اسامه نگاه می کند و گاهی به پول زیادی که در دستش نهاده بود،صحنه عجیبی می شود؛پیرزن به زانو می افتد و گریه کنان دستانش را به آسمان دراز می کند و شروع به دعا کردن برای اسامه می کند و با زاری و گریه و ناله خداوند را ندا داده و دعا می کند!!! نمی دانیم که به برکت دعای او و امثال او برای شیخ چه رخ داده است!!! این است شیخ من...هر کس شیخش را نشانم دهد.... *زنی از اهل مکه بود که سنش از شصت سال گذشته بود که کنیه اش "ام عمر مکی"-حفظها الله-بود و پسرش قبل از جنگ صلیبی در افغانستان جهاد می کرد،او گاه گاهی کارتن ها و یا صندوقهایی مهر و موم شده! به افغانستان می فرستاد و این کار او مشهور بود و برادران انتظار صندوقهای او را می کشیدند و مشتاق بسته ها بودند و آنها را بسته های ام عمر مکی می نامیدند!!!.او یک بار برای دیدار پسرش به افغانستان آمد!!! و هنگامی که بدانجا رسید قسم خورد که باید به جبهه برود!!! و جهاد کند و در راه الله تیراندازی کند!!!.شیخ اسامه او را اکرام نمود و او را به بیشاور و سپس به جلال آباد برد!!! و به او فرصت داد که با سلاح"دوشکا"تیراندازی کند!!! تا قسمش را به جای آورد... *شیخ اسامه معروف بود به اینکه بسیار حلیم و خونسرد است و ما اینجا برخی از برخی از قصه هایی را که در اینباره آمده را نقل می کنیم:یکی از برادران مقابل شیخ نشسته و زانویش را به زانوی ایشان چسبانده و با خشونت و شدت او را سرزنش می کند!!!و معروف بود که این برادر وقتی عصبانی می شود تمرکز خود را از دست می دهد و خودش را نمی تواند کنترل کند.او در آن حالت انگشتش را به روی چهره شیخ بلند کرده وبا صدای بلند با او سخن می گفته است و می گفته چرا باید چنین و چنان شود و ....!!! وشیخ اسامه ساکت بوده و چیزی نمی گفته است،آن برادر به شیخ اسامه می گوید:من از تو فلان و بهمان چیز را می خواهم!!!شیخ اسامه به او می گوید:هر چه می خواهی ان شاء الله بدست می آوری...سپس این برادر از نزد شیخ اسامه بیرون می رود و وقتی که آرام می شود سرش را تکان می دهد و به شدت از کرده اش پشیمان می شود.او ساعتها می نشیند و به انگشتش می نگرد و با خود می گوید چگونه راضی شدم که صدا و انگشتم را به روی شیخ بلند کنم...و چگونه شیخ مرا از پیش خود نراند و مرا سرزنش نکرد و بلکه حتی درخواستهایم را قبول کرد.... *یکی از مدعیان سلفیت[مرجئه درباری]در حضور مردم در یکی از مجالس جلوی شیخ اسامه ومحافظانش آمد آمد - وبا بی ادبی و بی احترامی-گفت که تو در فلان و بهمان مسئله خطا کرده ای!!!محافظان در انتظار اشاره شیخ اسامه بودند اما شیخ سخن او را قطع نکرد و حتی یک کلمه سخن نگفت تا اینکه  اتهاماتش را تمام کرد.سپس شیخ به یکی از محافظانش گفت که: ببینید این شخص اگر احتیاجی دارد در امور مادی اش کمکش کنید. این است شیخ من...هر کس شیخ خود را نشانم دهد... *یکی از مقولات ایشان این بود:الله تعالی به من خونسردی بزرگی داده است اما اگر الله تعالی مرا با شما در یکی از جبهه ها یکجا کند،از من چیز دیگری خواهد دید!!! و این حقیقتی است که هر کس همراه شیخ حفظه الله جنگیده باشد،می داند. و این سخن به مقوله احنف بی قیس شبیه است!!! *هر کس می خواهد که عملیات استشهادی انجام دهد کافی است که درخواست جلسه ای خصوصی با شیخ اسامه کند و با ایشان تنها بدون حضور کسی دیگر بنشیند. *و هر کس می خواهد با ایشان بیعت کند کافی است که درخواست جلسه ای خصوصی با ایشان کند و تنها با او بنشیند. *و هر کس می خواهد از او سؤالات خاصی بپرسد،کافی است که درخواست دیداری خصوصی با ایشان کند و تنها با ایشان بنشیند. حتی محافظانش بعد از اینکه احتیاطات لازم را به عمل می آوردند از جلسه ایشان دوری می کردند. *هر کس که می خواست و درخواست می کرد،چه کوچک و چه بزرگ،می توانست با شیخ اسامه دیداری خصوصی و انفرادی داشته باشد. *شیخ اسامه حفظه الله معروف است به اینکه با هر کس چه کوچک و چه بزرگ همنشین می شود و طلاب علم مجاهد را احترام زیادی می کند و بزرگان(از نظر سن وعمر) را احترام می کند و همیشه به مسلمین حسن ظن دارد. *راضی نبود و اجازه نمی داد که برادران در مجلس ایشان جماعتهای اسلامی را به بدی یاد کنند و یا از آنها اشکال و ایراد بگیرند و اجازه نمی داد که در مجلس او اختلافات بین جماعتها مطرح شود و همیشه می گفت:ما مسئله مهمترو بزرگتری در پیش داریم و ما در حال جنگ و مبارزه هستیم. و اگر اتفاق می افتاد که کسی از جماعتی شکایتی داشت یا می خواست هشداری درباه آن بدهد می آمد و خبر را به ایشان می داد و می گفت که:آنها چنین و چنان می کنند و فلان و بهمان صفت دارند،شیخ اسامه سخن ایشان را با این گفته اش قطع می نمود:الا من رحم الله... این است شیخ من ...دیگران شیخشان را نشانمان دهند... *شیخ اسامه در امور نظامی و استراتژیک استبداد رأی ندارد و درباره ایشان گفته نشده که بر نظر شخصی اش اصرار ورزد و نیز در تصمیم گیرها عجول نبود و همیشه مشورت می کرد. *به مجاهدین توصیه هایی کرد مبنی بر اینکه از افغانستان به کویت بروند-در هنگام حمله صدام حسین به کویت- و این کار انجام شد.بعد از حمله صدام به کویت در تاریخ 2/8/1990 برادران مجاهد در تاریخ10/8/1990 یعنی فقط در هشت روزبه انجا رسیدند!شیخ منتظر موضع گیری دولتهای عربی بود و در نظر داشت که آتش بسی با آنان برقرار کند تا با هم جلوی حمله صدام حسین را بگیرند اما بعد از اینکه یقین کرد که دولتهای عربی چیزی نیستند جز بازیچه و ابزاری در دست آمریکاییها و از آنها دستور می گیرند،به برادران دستور داد که از کویت خارج شده و به افغانستان برگردند و بقیه برادرانی را که هنوز نرسیده بودند را به عدم سفر به کویت دستور داد چون احساس کرده بود که دولتهای عربی به او و برادرانش حقه می زنند!!! *بسیار اهل اکرام بود و همیشه امیران را توصیه می کرد که برادران مجاهد را با خوراک و دیگر مستلزمات اکرام کنند و آنها را از چیزی که می خواهند منع نکنند و یک بار با شوخی به امراء گفت:اگر"چیزبرگر"هم خواستند برای آنها آماده کنید... *به هر برادری  که با خانواده اش به افغانستان هجرت می کرد،حقوق ماهانه و منزل مخصوص  به او می داد!!! *در تورا بورا در سخت ترین روزهایی که بر مجاهدین می جنگید در ابتدای حمله صلیبی،برادری آمد و اسلحه نداشت،شیخ اسامه اسلحه پسرش را گرفته و به او داد!!!از شدت کرم و بخشش و ایثارش(نحسبه کذالک). *بسیار سکوت و تفکر می کرد به طوریکه در هنگامی که روی کوه های افغستان مشغول جنگ با شوروی بود از او سؤال شده بود که چه چیزی ذهنت را بیشتر مشغول می کند؟در جواب گفته بود:به جنگ با آمریکا فکر می کنم!!!!!!!!!!!! *سیاست او همانطور که به پیروانش آموخته بود این بود:سر افعی -آمریکا-باید قطع شود تا سایر نیروهایش به دنبال آن سرنگون شوند. *در دهه نود برادران گروه گروه نزد او آمده و از او درخواست جنگ با طواغیت در دولتهای عربی را می کردند،او در جوابشان می گفت که باید سر افعی را قطع کرد و مواجهه با طواغیت عرب را به تأخیر انداخت چون آنها به دنبال او سرنگون می شوند و آن طواغیت کمتر از آنند که بعد از شکست آمریکا بقای خود را حفظ کنند. *در تمامی عملیات ها ،شدیداً  پنهان کاری می کرد و در عین حال اشارتاً روحیه برادران را بالا می برد و در این باره مثالی می زنم:به برادران در افغانستان وقتیکه برادرانشان برای حمله به آمریکا رفته بودند می گفت:برای برادرانتان دعا کنید آنها به هدف رسیده اند! و می گفت:برادرانتان هدف را از پشت پنجره می بینند!!! و این به خاطر آن بود که برجهایی را که مجاهدان ویران کردند بسیار مرتفع بود  و آنها می توانستند از پنجره های مکانی که در آن ساکن بودند آنجا را ببینند! و دیگر برادان نمی دانستد که اهداف چه چیزهایی هستند!!! *و از مقولات ایشان بعد از حوادث مبارک آمریکا این بود که:از امروز ما بدانان حمله می کنیم و آنها به ما حمله نمی کنند. *و به فرماندهان خود که جلویش صف بسته بودند-برای تقویت روحیه و تحریکشان-می گفت:اگر پا به پای من بایستید همراهتان تر و خشک را می سوزانم ان شاء الله تعالی!!! *و به آنها وعده می داد که اگر الله تعالی آنها را پیروز کرد آنها را بر چه شهرهایی امیر خواهد کرد،می گفت که ای فلانی تو را بر فلان شهر امیر می کنم و ای فلان به تو فلان شهر را می دهم تا آن را اداره کنی و...همینطور... *ونیز بدانان در حالی که جلوی او بودند می گفت:سوگند به کسی که جان من در دست اوست،من پیروزی را می بینم همانطور که شما را الآن جلوی خودم می بینم. سخنان او تأثیر زیادی در بالارفتن روحیه آنان داشت و یک بار به آنها گفت:اسامه بن لادن چه کسی می توانست باشد و چه می توانست بکند اگر الله تعالی نمی خواست و بعد از او،شما و پایداری وجهادتان نبود.و با این سخنان روحیه برادران 180درجه تغییر می کرد. چه رهبر بزرگی بود. این است شیخ من....شیخ دیگران چه کسی است... *یکی از گفته هایش به برادران این بود:اگر آمریکاییها"زوکیاک"را-که سلاحی ضد هوایی بود- بمباران کردند ناراحت نشوید!چون ما این سلاح را از بازار فقط به 500دولار می خریم!!! ،فکر کنید و حساب کنید که هزینه موشکی که آن را بمباران می کند چقدراست؛موشکی که آن را از دورتین نقطه زمین آورده اند و هزینه به کار انداختن آن و استخدام آن و هزینه هواپیمای حامل آن و هزینه خلبانها و هزینه تمرین و آموزش آنها و دیگر هزینه هایی که برای بمباران زوکیاک می شود!!!چقدر برای آنها هزینه برداشته و موجب تخلیه و تضعیف آنان شده و چقدر برای ما هزینه برداشته است!!! *اندکی قبل از جنگ صلیبی و بعد از حملات 11 سپتامبر،اقدام به ساخت خانه های بسیاری نمود!!! و در مدتی بسیار کوتاه و نزدیک اردوگاه فاروق و از اموال مخصوص خودش این کار را انجام داد،در مدت کوتاهی موفق به ساخت شمار زیادی خانه شد که نه در داشت و نه پنجره!!! اما از هواپیما خانه واقعی به چشم می آمد!!! و کارگران بسیاری را استخدام نمود تا در آن مدت کوتاه که داشتند برای جنگ آماده می شدند،این کار را عملی کنند!سپس به دو تن از برادران توصیه اشاره کرد که روی کوه نزدیک اردوگاه که کوه"قباء"نام داشت بنشینند و بمباران هواپیماهای آمریکایی را تا آخر زیر نظر بگیرند!!! برادران می گفتند:آمریکاییها روی هر خانه ای از این خانه بمب یا موشکی فرستادند!!! و هیچ خانه ای از این خانه های از بمبها و موشکها بی نصیب نماند!!!.شیخ اسامه اموال آمریکا را با نقشه های عجیب و بی نظیری بر باد می داد... *شیخ اسامه به برخی برادران اشاره کرد که فانوسهایی بردارند و آنها روی کوهها در زمانهای مختلف و اماکن متفرق روشن کنند!!!و به آنها  دستور داد که اندکی قبل از غروب خورشد آنها را روشن کنند تا به سبب نور خورسید کسی متوجه روشن کردن آنها نشود و قبل از اینکه هوا تاریک شود از آن مکان دور شوند!!!تا اینکه وقتی آن مکان تاریک شود آن فانوسها بدرخشند به طوری که انگار مجموعه ای از مجاهدین اطراف آن وجود دارند در حالیکه برادران از این اماکن دور شده بودند.تا آمریکاییها خشمشان را روی آن فانوسها خالی کنند!! و بمبهای هوشمند و -و احمق مثل خودشان-را روی آنها فرو ریزند و هزینه این بمبارانهای بیهوده  هزاران دولار میشد در حالی که برادران مجاهد جز یک فانوس بیشتر ضرر نکرده بودند!!! *آمریکاییها امکانات و نیروهای زیادی را زمانی که در تورابورا بودند،آماده کرده بودند.شیخ اسامه توقع داشت که آنها نیروهای بسیار زیادی را در آنجا پیاده کنند چرا که می دانستند شیخ اسامه و برخی از رهبران آنجا هستند- و ای بسا شیخ اسامه خود کاری کرده بود که آنها مکانش را بدانند تا نقشه خود را پیاده کند-.شیخ اسامه طبق نقشه اش برادران مجاهد را به مجموعه ها و خطوطی  تقسیم کرده و بر هر مجموعه ای امیری تعیین کرد و در هر مجموعه ای نیز پزشکی قرار داد و دیگر اموری که وارد آن نمی شویم،سپس این مجموعه ها در کوه های تورا بورا پخش کرد و منتظر فرود امدن آمریکاییها شدند و متظر ماندند اما...موش های آمریکایی ترسوتر از آن بودند که با مجاهدین روبرو شوند. نقشه او به کشتار وحشتناک آمریکاییها منجر می شد و هیچ یک از آنها جان سالم بدر نمی بردند حتی یک سرباز آمریکایی زنده نمی ماند اما قدرالله و ما شاء فعل. و دیگر نقشه های بسیار زیادی که پیاده می کرد.   شامخاً کالطود فینا......ما حنا للکفر هامه لقّن الباغین درساً......شاهراً فیهم حسامه قد غدوت الیوم رمزاً.....لله درّک یا اسامه چون کوه های سربه فلک کشیده در میان ما سربلند است.... و به کفر هیچ ترحمی نمی کند. به متجاوزان درسی داد و شمشیرش را در میانشان بیرون کشید.امروز تو نمادی شده ای،درود خدا بر تو ای اسامه. این است شیخ من...هر کس شیخش را نشانم دهد... *منزلش در قندهار بسیار ساده بود،منزلش از گل بود!!!درود خدا بر آن رهبر ساده زیست باد... *منزل او چیزی نداشت که آن را از منزل دیگر برادران متأهل متمایز کند!!! *یکی از برادرانش وارد خانه اش شد- بعد از اینکه آمریکای ملعون در سپتامبر مورد هجوم قرار گرفت و چند روز قبل از اینکه جنگ صلیبی آغاز شود- تا وسائل شیخ را منتقل کند تا از آن مکان بروند دید که این اتاقی کوچک است و غیر از سجاده چیز دیگری داخلش نیست!!!گمان کرد که این اتاق یک انباری بوده و قبل از آمدن او آنجا را خالی کرده اند!!!اما پسر شیخ اسامه به او گفت:نه،این اتاقی است که پدرم اسامه در آن خلوت می کرد!!!!!! این است شیخ من...هر کس شیخش را نشانم دهد.... *منزل ایشان در روستایی بود که به آن روستای شیخ اسامه گفته می شد!!! و در آن روستایی میدانی برای والیبال بود و شیخ اسامه گاهی با آنان بازی می کرد!!! بله والیبال می کردند اما...با استفاده از توپ فوتبال(سنگین)!! آیا مشتاق همنشینی با شیختان-حفظه الله-شدید... *پیاده روی را بسیار دوست دارد و دیگران را به پیاده روی طولانی توصیه می کند و تقریباً عادت همیشگی و ثابت اوست که هفه ای دوبار بعد از نماز صبح تا بعد از نماز عشاء پیاده روی کند،حداقل دوبار در هفته!!! و توصیه های او نتیجه اش را داد... *همیشه برادران مجاهد را به احتیاط توصیه می کرد و همیشه به عدم سهل انگاری در ترک سلاح و مهمات تذکر می داد!!!و حتی اگر دیگران سهل انگاری می کردند او در حمل سلاحش سهل انگاری نمی کرد. *خونسرد و آرام ودر تصمیم گیری با حوصله و تأنی عمل می کرد. *تبسّم را کنار نمی گذاشت و بر برادرانش خشمگین نمی شد و همیشه برای آنها عذر می تراشید حتی اگر اشتباه می کردند... *بعد از حمله ور شدن دشمنان در ابتدای جنگ صلیبی بیشترین چیزی که به برادران توصیه می کد بسیار ذکرکردن الله تعالی و زیاد گفتن این ذکر بود:حسبنا الله و نعم الوکیل *دوست داشت از برادران شعر گوش کند مخصوصاً اینکه سراینده اش خود آن را می خواند و دوست داشت به سرود گوش کند و برخی را بر برخی دیگر ترجیح می داد و هنگامی که شیخ اسامه به سرود"شیماء تبکی"گوش کرد شروع به گریه کرد و تا آخر سرود و حتی بعد از اتمامش گریه می کرد. *وقتی به سرود"بدأالمسیر إلی الهدف" گوش می کند تبسم می کند و می گوید:مسیر به سوی اهداف!!!شروع شده است! *برخی از برادران از و نقل می کنند که شیخ که همیشه-طبق عادت-از آنها دیدن می کرد در روزهای اخیر بیشتر این کار را می کرد طوریکه روزانه 7 یا 8 بار متوالی به دیدارشان می رفت.یکی از برادران به شوخی میان خودشان گفته بود که "به نظر می رسد پای شیخ سبک شده است!!!بعد از آن شیخ دیگر به دیدارشان نرفته بود و آنها اندوهگین شده و مشتاق دیدارش شده بودند تا اینکه یک ماه کامل گذشته بود و شیخ به دیدارشان نرفته بود!برادران بر آن کسی که آن حرف را زدن بود خشمگین شده و او را متهم کردند که شیخ را زخم چشم زده است و میان خود عهد کردند که دیگر کسی چنین شوخی هایی نکند.. این ماجرا را گفتم تا خواننده محترم مواظب این شوخی باشد!!! *در نهایت...من درباره سخنان اخیر شیراسلام در آخرین نوارش به اسم "الحل" توضیح مختصری دارم، می گویم: وقتی آمریکا خواست به دیار مسلمین حمله کند، دین و ارزشهای خود را آورده و تبلیغ کرد که این برای ما بهتر است و به گمانش به انتشار دموکراسی و آزادی و برنامه خاورمیانه جدید(سخیف) و آزادی زن و معاهدات تجارت و تبلیغات فرهنگ غربی پرداخت سپس دعوت او با اقدام به جنگ با مسلمین به اوج رسید و به سختی شکست خورد.و چیزی که در پیام اخیر امام اسامه که در آن "راه حل"را به ملت آمریکا پیشنهاد داده بود، یافتم؛شروع امری بود عکس آن چیزی که آمریکا هنگام اشغال سرزمین مان بدان اقدام کرد.این نکته را برای تدبر به عهده خواننده محترم می گذارم. سخن درباره محاسن ومناقب شیخ اسامه بن لادن حفظه الله طول می کشد و اگرما بخواهیم اقوال و مواقفش را ذکر کنیم نیاز به نوشتن کتابها داریم و بدون شک در حقش کوتاهی می کنیم. من دوست داشتم که مطالبی را درباره ایشان ذکر نمایم که برای تمامی رده های مختلف سودمند باشد و برای هر گروهی از جامعه مطلبی را ذکر نمودم... و دوست ندارم که احدی بدون عبرت گیری و استفاده از آنچه در این موضوع گفته شد از آن خارج شود و دوست دارم که چیزهایی را که برایش مفید بوده برای دیگران نقل نماید. من تلمیحاً به چیزهای بسیاری اشاره کردم و از بسیاری نیز چشم پوشیدم و اگر می دانستم که آنچه را که می نویسم برخی فقط مجرد حکایاتی برای آرامش نفس خواهند دانست و فائده ای از آن نخواهند برد،آن را نمی نوشتم. و به خود و خواننده گرامی یادآوری می کنم که ما امتی وسط هستیم؛نه در حق شیخ امام اسامه بن لادن کوتاهی می کنیم و نه مبالغه می کنیم،بلکه فقط این را به شما می گویم: این است شیخ من...هر کس شیخش را نشانم دهد بلکه این است شیخ ما....هر کس شیخ خود را نشانمان دهد. به قلم: اسدالجهاد 2 "رأس حربة المجاهدین" الله تعالی رحمت کند کسی را که این مطلب را خوانده و در آن خیر دیده و منتشرش کند.  

منبع: منتدی الشموخ الاسلامیة
ترجمه: محمدعمرابراهیمی

   [1] این مقاله قبل از شهادت شیخمان نوشته شده است. [2] نویسنده این مقاله"اسد الجهاد2"یکی از جنجالی ترین و مرموز ترین(در نظر دشمنان) قلم به دستان القاعده می باشد،تحلیلات و پیش بینی های سیاسی دقیق و جالب او زبان زد خاص وعام است، با اینکه یکی از کسانی است که در صدر لیست سیاه!آمریکا در جنگ با القاعده قرار دارد اما تا کنون دشمنان هیچ اطلاع مفیدی از او بدست نیاورده اند جز اینکه به گفته آنان: او از نزدیکان رهبران القاعده است.



منبع :
http://besaranhawramy.blogfa.com/post/296

http://besaranhawramy.blogfa.com/post/297

برای نویسنده این مطلب loveaislam تشکر کننده ها: 3
amanj2 (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), antidemocracy (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), naserosonah (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 21.43%
 
نماد کاربر
loveaislam
کاربر کوشا
کاربر کوشا
 
پست ها : 16
تاريخ عضويت: دوشنبه مهر ماه 2, 1391 12:30 am
تشکر کرده: 25 بار
تشکر شده: 9 بار
امتياز: 0

پستتوسط pejmanava » يکشنبه آبان ماه 7, 1391 11:55 pm

****وَلَن تَرْضَى عَنكَ الْيَهُودُ وَلاَ النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ****
نماد کاربر
pejmanava
کاربر حرفه ای سایت
کاربر حرفه ای سایت
 
پست ها : 2997
تاريخ عضويت: جمعه آبان ماه 4, 1391 12:30 am
محل سکونت: Mahabad
تشکر کرده: 2893 بار
تشکر شده: 3332 بار
امتياز: 25740


بازگشت به سیره ی بزرگان و خادمانِ دین

چه کسي حاضر است ؟

کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 2 مهمان