آرزوی آزادی اندیشه
نویسنده : علي صارمي ( دانشجوي مقطع دکتري فقه و حقوق اسلامی )
قال تعالي: ﴿فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ﴾
/ درديده چه کار آيد اين اشک چو بارانم ... برديده اگر جانا سروي چو تو ننشانم
/ خود را به سر کويت بدنام ابد کردم ... ازهر چه جز اين کردم از کرده پشيمانم
جانم به فدات آن دم کز بعد دو سه بوسه ... گويم که يکي ديگر گويي تو که نتوانم
گر با تو غمي گويم در خواب کني خود را ... اين درد دل است آخر افسانه نمي خوانم
چاک دلم اي محرم چون دوخت نمي داني ... ضايع چه کني رشته درچاک گريبانم
عشق بت و بيم جان اين نقد به کف تا کي ... خسرو به غزل بر گو تا دست برافشانم
آزادي، چيزي که به نفع خيلي هاست اما کجا پيداست.
ابتدا مي خواهم ذهنيت و احساس دروني ام را نسبت به کلمه ي آزادي بيان کنم. با توجه به شناختي که ازخود و جامعه دارم (مدعي شناخت کامل نيستم بلکه براساس همين مقدار شناختي که دارم) در برخورد با اين کلمه به معناي واقعي آن، بي نظمي و از هم گسيختگي و بي بند و باري از نوع هرزگي و تجاوز و دزدي و ناامني و بي مسئوليتي انسانها نسبت به هم حتي رها کردن مادران فرزندانشان را و از همپاشي خانوادهها و کنار رفتن تمام روابط اجتماعي و اداري و آموزشي و خلاصه هرج و مرجي در اوج خود به ذهنم مي آيد. و مجبورم مي کند با تأني و پوشش خاص، تيغ و سپر بر گيرم که بي گدار به آن نزديک نشده باشم.
آزادي برخلاف آنچه بر سر زبانها آرايه و بر سر شعارها افسر است، صادقانه بگويم من از آن مي ترسم و دروناً به آن دافعه دارم و همين را در ديگر اطرافيانم ديده و شنيدهام و معتقدم تا اين ترس و دافعه ي دروني درمان نشود تلاشهاي روبنايي در جامعه زياد نمي تواند کارساز باشد. چرا که اگر به عمق وجود خود بنگريم مي بينيم اين خود ما هستيم که به شدت جلوي آن ايستادهايم و نمي توانيم خود و ديگري را فارغ از اين بندها و حصارها ببينيم و آنگاه از اين خود و ديگري نترسيم.
با نگرشي به درون خويش علت اين ترس را بيان مي کنم. از جايي که تمام ارکان زندگي ام با قيد و بند در هم پيچيده و قوام و ثبات يافته و هيچ حق انتخاب و اختياري بر آن حاکم نيست و بسيار پيش از آن که دروناً به آن رسيده باشم در آن قالب درآمده و به عمل آمدهام. رفتارهايي که براي هر مقطع سني ام از قبل تعيين شده، پوششي که تعيين شده، حرکات و سکناتي که القا شده، حتي آنچه بايد بينديشم و آنچه نبايد بينديشم، حدود سن ازدواج و آوردن فرزنداني طبق وظيفه و نيز بايدهايي که پـشت تمام کارها و امورات روزانه بدون توجه به ميل و گرايـش دروني ام نشسته است که براي نينجاميدن هر کدامشان جنگي سخت با خويش و عرف و جامعه و دين و خدا و ... در پيش است.
رابطه بين مادران و فرزندان رابطهايست غريزي و جبري، بر اين مبنا که کمتر مادري ديدهام که بر اساس نيازي دروني وضرورتي خود جوش و فارغ از وظيفه ي زناشويي و با آمادگي روحي و دروني خود بچهدار شده و در تربيت آن کوشا باشد. پس طبيعي است که تصور برکنار شدن اين قيد و بندها که تنها رشتههاي اتصال في ما بين است، ترس از هم گسيختگي را به ذهنم متبادر مي کند. در چنين شرايطي است که با کنار رفتن اين قيود ظاهري، دور از انتظار نخواهد بود که به طور مثال فرزندان، همسران، خويشاوندان و عاداتي که تماميت مادران، همسران و بستگان خويش را گرفته اند رها شوند. هر چند اين شرايط مي تواند موقتاً اتفاق بيفتد ولي ترس من، بيان اولين واکنش در برابر همين اولين تصوير است و بس، و نهايتاً با تمام مصائب ومشکلات اوليه اش فکر مي کنم که اينها بهاي ناچيزي است در برابر فضيلت آزادي براي انسان و جامعه ي انساني. و به شدت در آرزوي آن روز ترسناک هستم هرچند که با آگاهي بخشي زير بنايي و ايجاد اين توان که هر کس به خود اعتماد کند و از سر راه خويش برخيزد مي شود از وحشت خود کاست.
آزادي انديشه؛ امنيتي است که در آن بتوانيم هر آنچه که از ذهنمان مي گذرد بلاواسطه بيان کنيم. انديشهها بعد از بيان شدن خواه ناخواه قضاوت مي شوند، اما آنچه اين امنيت را به هم مي زند، اين است که آن قضاوتها از حالت مباحثه خارج شده و صورت اجرايي به خود مي گيرد و به جاي تنظيم و تصحيح آنها برايشان پرونده سازي و حکم صادرمي شود. در حالي که همه مي دانيم که فکر و انديشه ي انسان سيال است و به هر سويي سر مي کشد حال ما با پذيرش اين موضوع به عنوان يکي از استعدادهاي انسان، بهترمي توانيم قبول کنيم که بيان انديشه از هر دست را بايد تقويت کنيم و توان شنيدن آنها را داشته باشيم. اگر وارد مبحث روانشناسي آن شويم چه بسا بيان انديشهها براي تعديل روان انسان و ايجاد خلأ و حفرههـاي ذهني که عامـل مهمي در ايجاد خلاقـيت براي ذهن است، مفـيد مي باشد. اين مورد را به اهلش وا مي گذارم.
در اين مبحث، وقتي خوب مي نگرم، مي بينم که موانع بيروني براي اين آزادي کاملاً دروني شده و کمتر کسي را ديده ام که خودش را آزاد گذاشته باشد و قبل از آنکه با موانع بيروني برخورد کرده باشد خود مانع خود نشده باشد-خود سانسوري-. و همچنين جمعي را نديده ام که با بيان انديشهاي آزاد روبه رو شده باشند و برخوردشان نقادانه نباشد، اما آن تعدادي را که شنيده ام، شخصِ بيان کننده را به جنون کشيده وراهي تيمارستان کردهاند و اگر شخص قوي بوده، و مجنون نشده اسـت برچسب ديـوانه به او زدهاند.درجامعه ي ما براي تحليل، و در نطفه خفه کردن افکارِ به اصطلاح غير عرفي، رايج ترين شيوه، شيوه ي انگ زني است.
عقيده از نظر من، يعـني آن بخـش از انديشـه که بنياد نگـرش به جهان و عـملکرد يک انسـان را مي سازد. بر همين مبنا مي شود حکم داد که عملکرد، شاخصه ي مهمي براي شناخت جهانبيني و اعتقاد افراد است.
وقتي خوب تماشا مي کنم، افرادي را مي بينم که از نظر فکري بسيار وسعت دانش دارند اما با آنچه که بخواهند به دانسته هايشان عمل کنند بسار فاصله دارند؛ بنابرين مي شود گفت: که چنين دانستهاي هنوز به مرحلهي اعتقاد نرسيده است. بنابرين همواره آنچه را که عمل مي کنيم، يعني دروناً هنوز به آن اعتقاد داريم. نه آنچه که در سخن مي رانيم.
از جايي که گفتم عقيده مبناي عمل و فعل است، پس در عمل هم محک مي خورد. در واقع قرارگرفتن بيان انديشه در برخورد با ديگر انديشهها، بهترين راه براي شکل گيري عقيده است و آنگاه با شناخت آسيبها عملي مناسب را انتخاب کردن، و اين شروع يک عمل اعتقادي است. بزرگترين جنگها بر سر اختلاف در روشهاي عملي اعتقادات بوده و بزرگترين اختلافات بين انسانها بر سر عقيده بوده. که به اشتباه در اين باره از زور و توان فيزيکي براي ايفاي افکار خود استفاده کرده اند. يعني پذيرندگان از ترس به پذيرش يک انديشه تن دادهاند در صورتي که اين دستاويز، بسيار بدوي و محکوم به فناست. تنها مکاتب يا انديشههايي که در آن نيازهاي واقعي و حقيقي يک انسان را به رسميت شناخته اند ماندگار بوده اند.
در صورتي که کسي با عمل خويش آسيبي به کسي نمي رساند، نبايد به صرف اينکه آن عمل در چهار چوبهاي کليشهاي مکاتب و مذاهب تعريف نشده است، محکوم شود و مکاتب و مذاهب با گرفتن آزادي از فرد، خود را بر انساني که آزاد خـلق شده تحميـل کـنند. انسـانِ شعـورمـند همواره فراي قوانين کليشهاي است.
در رابطه با عملي که کاملاً با ميل من مغاير است طبيعي است که واکنشي در من ايجاد خواهد شد. اما اين واکنش مي تواند دو گونه باشد: يکي اينکه واکنش طبيعي خود را (نفرت، حيرت، وحشت و ...) با در نظر گرفتن شاخص آسيب نرساندن، ابراز کنم که اين حق است. اما اينکه ما به شخص، معترض و حملهور شويم و محکوم وطردش کنيم، تنها به اين دليل که عمل تو خوشايند من نبوده يا نيست. و با اعمال زور تعين کنيم که آن کار را نبايد انجام مي دادي، حقانيتي دراين برخورد نيست. اين شيوه برخورد در جامعهي ما در رابطه با تازهها و آنچه مغاير با ميل ماست رايج ترين برخورد است.
عملي که در آن تجـاوز به حـق ديگـران وجود ندارد، نبايد محـدود شود و ايـن ديگران شامـل طبيعت با تمام عواملش، مثل: منابع، گياهان، حيوانات، انسان ها و... مي شود.
سرآغاز ظهور تمام اديان و مکاتب زمانيست که انسان شروع به تخريب و آسيب رساني کرد و سپس خود براي رفع اين معضل به فکر و انديشه افتاد.
نصيحت هاي نيک انديشيت گفتيم و نشنيدي ... چها تا پيشت آيد زين نصيحت ناشنيدن ها
پر و بالم به حسرت ريخت در کنج قفس آخر ... خوشا ايام آزادي و در گلشن دويدن ها
"به اميد روزي که قبل از قضاوت و محاکمه ي همديگر،فرصت شنـاخت و گـفـتگوي صحـيح را بـه هـم بدهـيم"
با تشکر